اطلاعات کلی
عنوان کامل: حرفهایی با دخترم دربارهی اقتصاد – تاریخ مختصر سرمایهداری
عنوان اصلی: Talking to my daughter about the economy
نام نویسنده: یانیس واروفاکیس (Yanis Varoufakis)
سال انتشار نسخه اصلی: ۲۰۱۷
ناشر در ایران: نشر بان
مترجم: فرهاد اکبرزاده
نوبت چاپ پنجم: زمستان ۱۳۹۸
قیمت چاپ پنجم: ۳۲ هزار تومان
مشخصات ظاهری: ۱۷۶ صفحه، ۱۳ در ۲۱٫۵ سانتیمتر
کیفیت چاپ و کاغذ: خیلی خوب
ترجمه و ویراستاری: خیلی خوب
فهرست فصلهای کتاب
- چرا این قدر نابرابری؟
- تولد جامعۀ بازار
- وصلت بدهی و سود
- جادوی سیاه بانکداری
- دو بازار ادیپی
- ماشینهای تسخیرشده
- فانتزی خطرناک پول غیرسیاسی
- ویروسهای احمق؟
معرفی
این کتاب بسیار سادهخوان است و برای کسانی – مثل من – که علاقهمند به آشنایی بیشتر با اقتصاد هستند اما هنوز در ابتدای راهاند، گزینه مناسبی است. در کتاب «حرفهایی با دخترم دربارهی اقتصاد» تا جای ممکن از اصطلاحات تخصصی اقتصاد دوری شده اما این به معنی حاشیهای یا سطحی بودن کتاب نیست. نویسنده – همانطور که نام کتاب نشان میدهد – در کتاب دخترش را خطاب قرار داده انگار که دارد آن را برای دخترش – که چیز زیادی از اقتصاد نمیداند – تعریف میکند. اما در واقع روی صحبتش تنها دخترش نیست. هر شخصی و مخصوصا هر جوانی میتواند مخاطب یانیس واروفاکیس باشد.
در ابتدای کتاب که در مورد نابرابری صحبت میشود، یانیس واروفاکیس نه تنها به نابرابری طبقاتی بلکه به نابرابری ملتها هم اشاره میکند. یک سوال خیلی جالب هم مطرح کرده و در همان فصل اول پاسخ میدهد.
چرا بومیان استرالیا به انگلستان حمله و آن را غارت نکردند (همان بلایی که در واقعیت انگلیسیها بر سر بومیان استرالیا آوردند)؟
واروفاکیس توضیح میدهد به وجود آمدن جوامع کشاورزی – و به دست آوردن محصول مازاد – در جاهایی که بر خلاف استرالیا منابع غذایی طبیعت کافی نبود، باعث بروز فناوریها و پیشرفتهایی شد که سنگ بنای جوامع صنعتی آینده را بنا نهادند. همین برتریها باعث شد که در برخورد بومیان و اروپاییها، در نهایت اروپاییها دست بالا را داشته باشند.
نوشتن، بدهی، پول، دولت، بروکراسی، ارتشها، کشیشها، فناوری و جنگ شیمیایی همگی دستاوردهایی بودند که در نهایت از کشاورزی و یکجانشینی حاصل شدند.
در این کتاب مکاتب مختلف اقتصاد و سیاست و چندتا از معروفترین فیلمهای علمی-تخیلیِ آیندهمحورانه مورد اشاره قرار میگیرند. یانیس واروفاکیس با اشارات خوب و مثالهای ملموس به درک بهتر مفاهیم کمک میکند. راستی اگر شما هم فیلمهای Blade Runner و Matrix و Terminator را ندیدهاید بهتر است آمادگی لو رفتن بخشی از داستانهایشان را داشته باشید.
بریدهها
انتقامجوترین خدایان حادترین آرزوهایمان را برآورده میکنند. – ص ۱۰۷
این روزها بزرگترین ارزش مبادله را طراحان تولید میکنند و نه کارگران یا سرکارگران خط تولید. از تقریبا ۶۰۰ دلاری که گوشی آیفون برای خریدارش خرج برمیدارد، کمتر از ۱۵۰ دلار آن به کارخانهای میرسد که در چین آن را ساخته است. باقی را شرکت اپل بابت هزینۀ به اصطلاح حقوق مالکیت معنوی برای خودش برمیدارد. – ص ۱۱۱
یانیس واروفاکیس معتقد است در آینده رباتها یا نجاتدهندهها ما میشوند برای ما بهشت میسازند یا ما را برده خود کرده و زندگی را سخت میکنند. پردهای از خوشبختیای که رباتها میتوانند برایمان فراهم کنند را با هم بخوانیم:
و اگر روزی برسد که فرایند تولید واقعا به شکل کامل به دست رباتها اداره شود، و ما انسانها دیگر نیازی به کار کردن روی طراحی یا تولید رباتهایی که رباتهای دیگر را میسازند نداشته باشیم، آن وقت همۀ قیمتها و همۀ درآمدها به تدریج کاهش مییابند تا این که در نهایت هر محصولی مثل هوایی شود که تنفس میکنیم؛ به قدری فراوان که هیچکس نباید برای آن چیزی بپردازد، هرقدر هم که ارزشمند باشد. – ص ۱۱۸
اگر فکر میکنید که نتیجهگیریهای بریدۀ بالا دارای اشکالاتی است دلیلش این است که قبل و بعد آن را نخواندهاید. برای مثال نکته مهمی که باعث میشود واقعا درآمد همه کاهش یابد – و مثلا فلان کسک که صاحب رباتهاست به تنهایی ابرثروتمند نشود – این است که برای رسیدن به آرمانشهر مزبور باید مالکیت رباتها و ماشینهای تولید خودکار به صورت گروهی و مردمی باشد و کارگران هم در آنها سهم داشته باشند.
نقل قولی از وینستون چرچیل: «دموکراسی شاید شکل خیلی بدی از حکومت – معیوب، پرخطلا، نابسنده و فاسد نسبت به آنچه به مردم وعده میدهد – باشد، اما از تمام گزینههای دیگر بهتر است.»
باری، عصر تو مظهر برخوردهای خطیر دو پیشنهاد متضاد خواهد بود: «دموکراتیک کردن همه چیز» در مقابل «کالایی کردن همه چیز». پیشنهاد مطلوب افراد و نهادهای قدرتمند و بانفوذ «کالایی کردن همه چیز» است. آنها میخواهند تو را متقاعد کنند که راهحل مشکلات جهان ما سرعت دادن و عمق بخشیدن به کالایی شدن کار انسان، زمین، ماشینها و محیط زیست است. «دموکراتیک کردن همه چیز» توصیهای است که من در سرتاسر این کتاب به سوی آن گام برداشتهام. – ص ۱۵۸
ما هم در بازار و هم در دموکراسی رأی میدهیم. در انتخابات هرچه یک حزب یا یک پیشنهاد رأی بیشتری کسب کند، میتواند تأثیر بیشتری بر نتیجۀ سیاسی بگذارد. چیزی شبیه به این در بازار هم هست. هر بار که تو بستنی میخری، پیامی که برای تولیدکنندۀ آن ارسال میشود این است که تو آن را به قدر کافی مطلوب میبینی که برای آن پول بدهی. طوری که انگار به آن بستنی رأی دادهای. اگر کسی خرید نکند شرکت تولید آن بستنی را متوقف میکند. اگر کودکان زیادی با پوندها و پنیهاشان به آن رأی بدهند، آن وقت شرکت مقدار بیشتری تولید میکند.
اما تفاوت ژرفی مابین این دو نوع از رأی دادن وجود دارد. در دموکراسی هر کدام از ما یک رأی منفرد داریم. اما در بازار تعداد رأیهای شخص با دارایی او تعیین میشود. هرچه پول بیشتری داشته باشی وزن و اثر نظراتت هم بیشتر است. این شبیه داشتن سهام در یک شرکت است. اگر مالک ۵۱ درصد سهام شرکتی باشی، حاکم مطلق آنی. حتی اگر مالک ۴۹ درصد باقیمانده هزاران نفر باشند.» – این دو پاراگراف را کمی دستکاری کردم تا کوتاهتر شود اما به اصل موضوع هیچ لطمهای وارد نشده. – ص ۱۵۹
شایان ذکر است که قطعا حتی در رأی دادن هم ما در تصمیمگیری کاملا مختار نیستیم و رسانهها و بازیهای تبلیغاتی به شدت بر روی نظرات اثر گذاشته و جامعه را به جهت مورد نظرشان هدایت میکنند. اما به هرحال به نظر میآید که فعلا دموکراسی بهترین گزینه است.
نقل قول از جان استوارت میل: «بهتر است یک انسان ناخشنود باشی تا یک خوک خشنود، بهتر است سقراط ناخرسند باشی تا یک احمق خوشحال. و اگر فرد احمق یا خوک نظر دیگری دارند به این دلیل است که آنها ماجرا را از طرف خودشان میبینند.» – ص ۱۶۴
به نظر من خوکِ سخن بالا در حقیقت استعاره از افرادی است که فکر و ذکرشان در سطح نیازهای اولیهای است که خوک و بیشتر حیوانات با آن درگیر هستند. خوردن، نوشیدن، خوابیدن و جفتگیری. مطمئنم همهمان خوکهای انساننمای زیادی را دیدهایم که واقعا زندگیشان در همین نیازهای اولیه خلاصه میشود. باید از خودم بپرسم، خوک بودن بهتر است یا انسان بودن؟
نقل قول از هنری دیوید ثورو: «خوشبختی مثل یک پروانه رنگارنگ است که هرچه بیشتر دنبالش بدوی، بیشتر از تو خواهد گریخت، اما اگر توجهات را به چیز دیگری برگردانی، میآید و به نرمی بر شانهات مینشیند.» یا به طور خلاصه: «کلید خوشبختی این است که دنبالش نگردی.» – ص ۱۶۶
«پس چطور این حکام توانستند قدرت خود را حفظ کنند و هر طور دوست دارند مازادها را توزیع کنند؟ و از جانب اکثریت در امان بمانند.» این پرسشی بود که من تقریبا در ابتدای کتاب مطرح کردم. پاسخ من این بود: «با پروراندن نوعی ایدئولوژی که باعث شد اکثریت عمیقا باور داشته باشند که تنها حکام آنها حق حکمرانی دارند.»
…
هر سلطهای نیاز به ایدئولوژی مسلط برای مشروع کردن آن دارد، روایتی که به ارزشهای اخلاقی بنیادین متوسل میشود تا خود را توجیح کند، در حالی که دیگرانی را که آن را مورد تردید قرار میدهند به مجازات تهدید میکند. مذهب سازمانیافته قرنهاست که چنین روایتهایی را فراهم کرده و پیچیدهترین خرافات را، برای تضمین قدرت حکام، مشروع ساختن قدرت خودکامهشان – و خشونت و غارتی که ممکن میسازد – در قالب نظم طبیعی امور که از آسمان تفویض شده، میپرورد.
از زمانی که جوامع بازار (اشاره به نظام سرمایهداری مثل نظام حاکم بر اقتصاد انگلستان و فرانسه و آمریکا) به وجود آمدند، مذهب منزلت درجه دوم یافت. تولد علم که در نهایت انقلاب صنعتی را ممکن ساخت به تدریج فاش کرد که باور به نظم الهی صرفا همین است: یک باور و نه چیزی بیشتر. طبقۀ حاکم نیاز به روایت جدیدی داشت تا با آن خود را مشروع کند، و آنها به برخی روشهای ریاضیاتی، فیزیکی، و مهندسی متوسل شدند تا با قضیهها و معادلات ثابت کنند که جوامع بازار بالاترین نظم طبیعیاند، و انگار به قول یکی معروفترین پدران بنیانگذارشان، آدام اسمیت، با دستی نامرئی خلق شدهاند. این ایدئولوژی، این مذهب جدید سکولار، البته اقتصاد بود. – ص ۱۶۷ و ۱۶۸
هیچ متخصص واقعی در کار نیست و اقتصاد خیلی مهمتر از آن است که آن را به متخصصان بسپاریم. – ص ۱۶۸
ایستگاه آخر
به نظر من «حرفهایی با دخترم دربارهی اقتصاد» یک کتاب آگاهکنندهست که اقتصاد و فلسفه و سیاست و تاریخ را با هم درس میدهد. برخی از سوالات مطرحشده در این کتاب واقعا عمیق هستند و فکر کردن بهشان باعث میشود کمی به حقیقت جهان نزدیکتر شویم. امیدوارم این کتاب را بخوانید و به بقیه هم معرفی کنید.
با این که یانیس واروفاکیس سوالات خودش را پاسخ میدهد اما ما را با پرسشهای بیشتری رها میکند. یعنی تشنهتر میشویم تا بیشتر بخوانیم.
پی نوشت
در چند مورد از بریدههایی که گذاشتم، کمی در چیدمان و جملهبندی دست بردم تا کوتاهتر یا واضحتر شوند. با این حال به نظر من آسیبی به اصل مطلب وارد نشده و اگر با متن اصلی مقایسه کنید، به سختی متوجه دستکاریهای محدودی که انجام دادم میشوید.
واقعا از خواندن این کتاب لذت بردم. حتما تا پایان تابستان یک بار دیگر مطالعهاش میکنم و حرفهای خودم و بریدههای بیشتری به این نوشته اضافه میکنم. [آپدیت آبان ۱۴۰۰: نخواندم. اما خواهم خواند.]
حسین قربانی عزیز هم برای این کتاب یک پست وبلاگی منتشر کرده بود. جالب است که هر دوی ما سخن جان استوارت میل را به قدری جذاب و بااهمیت دیدیم که در معرفیمان آن را بیاوریم.
کتاب را میتوانید از سایت نشر بان یا فروشگاه کتاب انتشارات آگاه خریداری کنید.