اگه بخوام حدس بزنم چه حسرت‌هایی آخرین لحظات زندگی به ذهنم میان، همچین چیزهایی می‌شه:

ابراز نکردن عشقم به کسانی که دوست‌شون دارم.

رؤیاهایی که برای خودم و دیگران داشتم. بعضی از رؤیاهای من واقعا خیلی شخصی نیستن.

کتاب‌هایی که نخوندم و فیلم‌هایی که ندیدم و گیم‌هایی که بازی نکردم.

سوالاتی که جواب‌‌شون رو پیدا نکردم یا برای یافتن‌شون تلاشی هم نکردم.

اهداف‌ و موفقیت‌هایی که دوست داشتم براشون تلاش کنم.

لذت نبردن از تک تک لحظات زندگی. اللخصوص زمانی که با عزیزانم بودم.

پول‌ و لذت‌هایی که ذخیره کردم برای آینده. اما بلااستفاده موندن.

علایقی که دنبال‌شون نکردم. برای من (تا امروز) موسیقی، نقاشی، هنرهای رزمی، کشاورزی و باغبانی بوده.

شاید مغرور به نظر بیام اما فکر نکنم خیلی به اشتباهاتم فکر کنم، به هرحال اشتباه کردن بهتر از هیچ کاری نکردنه و من هم احتمالا بیشتر حسرت کارهایی که نکردم بر دلم بمونه.

خیالات و آرزوهایی که داشتم و البته خودم هم می‌دونستم که بهشون نمی‌رسم اما به هرحال لحظۀ مرگ آدم مطمئن می‌شه که واقعا بهشون نرسیده و ناکام می‌میره.

خیلی چیزهای جالب که امتحان نکردم. مثل غذاها و خوراکی‌ها مختلف، چتربازی و پرش از ارتفاع و …

جاهایی که دوست داشتم از نزدیک ببینم اما ندیدم (مالدیو، اورست، دماوند، خلیج فارس، سنگاپور، مسجد کوفه و خیلی جاهای دیگه).

اثری که بر اطرافم و اطرافیانم نذاشتم. کسی هست که دلش نخواد حداقل کسانی که در زندگانی می‌شناختنش فراموشش نکنن؟

جالبه که حسرت یا حس خاصی نسبت به چیزهایی که ننوشتم، ندارم.

خبر خوب اینه که قرار نیست به این زودی‌ها بمیرم و این حسرت‌ها و آرزوها رو به گور ببرم. حداقل امیدوارم . 🙂

البته یک سری از آرزوهام قطعا دست‌نیافتنی‌ان اما بقیه‌شون با تلاش و شانس ممکن هستن. خوشحالم که فرصت دارم به بخشی از چیزهایی که اگر بمیرم حسرت‌شون رو می‌خورم، عمل کنم. الآن نزدیک یک هفته‌ست فیلم ندیدم. فردا حتما یک فیلم می‌بینم. سریال هم که کلا خیلی تماشا نمی‌کنم.

خلاصه بهتره قدر خود‌مون رو بدونیم. قدر زندگی و عزیزان‌مون رو هم.

___________________________________________________________________________________________________

معلم شیمی امسال ما خیلی آدم بااطلاعات و به نظرم دلسوزیه. یک بار به ما گفت هرکاری که دارید انجام می‌دید از خودتون بپرسید:

که چی؟

مثلا از اصغر می‌پرسیم چرا کفتربازی می‌کنی؟

می‌گه: حال می‌ده.

از ممد می‌پرسیم:

می‌گه: از پرنده‌ها نگهداری می‌کنم، برای من و خانواده‌ام درآمد داره و حال می‌ده.

اصغر داره کار اشتباه و بیهوده‌ای انجام می‌ده اما ممد نه. اگر توی انجام یه کاری تنها دلیل‌تون «حال دادن» بود، دارید مسیر اشتباهی رو می‌رید.

یادتون نره از خودتون توی هرچیزی بپرسید:

«تهش که چی؟»

-سایت زدی که چی؟

+با وبلاگ نویسی خودم رو مجبور می‌کنم به خوندن و نوشتن و فکر کردن و یاد گرفتن. شاید برای آینده به دردم بخوره.اشتراک گذاری همین یه ذره دانسته‌ها رو هم دوست دارم. حال می‌ده.

-با دوستت می‌ری بیرون که چی؟

+آدم‌ها به روابط انسانی نیاز دارن. زمانی که با دوستم می‌رم گیم نت یا پارک یا … حس می‌کنم برای لحظاتی از مشکلات دور می‌شم. روابطم با دوستم تحکیم می‌شه (نیازی به نام بردن فواید دوست هست؟!). حال می‌ده.

-این همه کتاب و … می‌خونی که چی؟

+حس می‌کنم توی این دنیای امروز کسی که بیشتر بدونه و به دانسته‌هاش تسلط داشته باشه برنده‌ست. دلم نمی‌خواد مثل بقیه اطرافیانم از دنیای اطراف و گذشته و آینده بی‌اطلاع باشم. دلم می‌خواد باکیفیت زندگی کنم. یادگیری و دونستن بهم حال می‌ده.

-چرا می‌نویسی؟ تهش که چی؟

+با نوشتن خودم رو خالی می‌کنم. با نوشتن حافظه‌ام رو ثبت می‌کنم. با نوشتن حس می‌کنم بهتر یاد می‌گیرم و درک می‌کنم. با نوشتن بهتر فکر می‌کنم. نوشتن واقعا بهم حال می‌ده.

-زنده‌ای که چی؟

+دلم می‌خواد برای خودم و بقیه کارهای مفیدی بکنم. دلم می‌خواد دنیایی که ترکش می‌کنم یه ذره بهتر از اونی باشه که واردش شدم.