the chart of healthy and maladaptive perfectionismامروز داشتم این نوشته از محمدرضا شعبانعلی عزیز رو می‌خوندم و به نظرم اومد که شاید موضوع جالبی باشه. پیشنهاد می‌کنم اول اون نوشته رو با کامنت‌های محمدرضا بخونید.

قسمتی از حرف‌های محمدرضا و کامنت‌ها:

هدف گذاری استراتژیک، بر اساس چشم اندازهای شخصی من تعیین میشود اما هدف گذاری رقابتی در مقایسه با دیگران.

کسی که به صورت استراتژیک هدف گذاری کنه، در واقع با خود گذشته‌اش رقابت می‌کنه. این از رقابت با دیگران سخت‌تره چون جایی برای توجیه و بهانه وجود نداره.

هدف گذاری رقابتی میتونه «رشد» رو خیلی زود ایجاد کنه اما «رضایت» رو از بین می بره. به خاطر همینه که خیلی از آدمهای موفق رو میبینیم که رضایت چندانی ندارند. نمیدونم در طیف رضایت و موفقیت، در کدام نقطه بایستیم بهتره.

مهم اینه که هدف گذاری باید به شکلی باشه که اگر تو بهش رسیدی، بتونی آروم شی و خوشحالی و رضایت و آرامش تو، تابع میزان موفقیت دیگران نباشه. به عبارتی، ما باید با خودمون رقابت کنیم نه دیگران.

نمی‌دونم چرا این بحث رقابت من رو یاد کمال‌طلبی انداخت. در واقع حس می‌کنم به هم ربط دارن. شاید حسم اشتباه باشه. شاید دلیل اینکه در ذهنم به هم ربط‌شون دادم این بوده که من جفت‌شون رو ندارم.

یعنی خوشبختانه من نه کمال‌طلب هستم و نه اهل رقابت. به طور کلی دوست دارم یه گوشه کار خودم رو بکنم و کسی کاری بهم نداشته باشه.

مثلا محمدرضا مثال زد:

در مورد ازدواج هم همین مسئله وجود دارد. هدف گذاری استراتژیک یعنی اینکه من با کسی میخواهم ازدواج کنم که این ویژگی و آن ویژگی و … را داشته باشد. اما هدف گذاری رقابتی یعنی اینکه همسر من باید در میان تمام زنان (یا مردان) فامیل، بهترین باشد. با این نوع هدف گذاری، رضایت شما پس از ازدواج حاصل میشود اما الزاماً باقی نمی ماند. همیشه باید نگران ازدواج های دیگران باشید!

من زمان راه اندازی این وبسایت واقعا برای خودم رقیب خاصی در نظر نگرفتم. هرکسی که می‌شناختم انقدر بزرگ‌ بود که من به رقابت باهاش فکر هم نمی‌کردم. هنوزم رقیب مناسبی پیدا نکردم. دوست داشتم یکی بود، هم سن و سال خودم با شرایط و علایق مشترک که توی وبلاگ نویسی باهم رقابت کنیم. جالب می‌شد. شاید جفت‌مون مطالب باکیفیت‌تر و دقیق‌تری می‌نوشتیم. یعنی یه جور رقابت سالم به وجود می‌اومد.

توی مدرسه هم با اینکه معمولا جزء بهترین‌‌ها (گاهی ده‌تای اول گاهی سه تای اول) بودم اما هیچ وقت از این حس‌های رقابت نداشتم که «عه جواد بیست شد من هیژده (!)».

کمال‌طلبی هم ندارم. اگر کمال‌طلب بودم احتمالا از اواسط مرداد تا الآن درگیر پیدا کردن هاست و قالب مناسب بودم. یا شاید به جای روزی یک پست، هفته‌ای یک پست منتشر می‌کردم.

شاید این کمال‌طلب نبودن من از تنبلی باشه. چون من اتفاقا ساده‌گیر نیستم و ممکنه یک‌هو ذهنم روی یک چیزی قفل بشه.

راستی یک تشابه دیگه هم بین کمال‌طلبی و رقابت‌طلبی هست (به جز اون …طلبی):
جفت‌‌شون تا یک حدی یا تحت شرایطی مفید هستن.

مثلا حد معقولی از کمال‌طلبی باعث می‌شه من هرجفنگی که ذهنم میاد اینجا ننویسم. و شاید کمی حس رقابت باعث بشه، من برای مطالعه بیشتر تلاش کنم و مثلا تا فلان سن، به حدی از دانش و شعور برسم. یا شاید اگر کمی رقابت در بازار خودروی ایران بود، مجبور نمی‌شدیم با لگن و گاری‌های قراضه رفت و آمد کنیم. نبود رقابت توی ایران یک مصداق کلان و مهم هم داره که ترجیح می‌دم ننویسم چیه. (;

پس:

بهترین نوع رقابت، رقابت با خود هست، چون من نه بهانه‌ای خواهم داشت و نه سرخورده می‌شم.

تشابهات بین کمال‌طلبی و رقابت‌طلبی: هردو در شرایط خاصی و در حد معقولی مفید هستند و این که من از فاقد هردو مشخصه هستم D:.