(کاملا بدون سند و مدرک و پشتوانه علمی)
یه حرفی هست که مطمئن نیستم که قبلا گفتم یا نه. به نظر من زندگی چرخهای از سختیها و لذتهاست. فقط چند مسئله مهم وجود داره.
- انتخاب کنیم که حاضریم چه سختیهایی رو با چه اهدافی تحمل کنیم.
- بفهمیم چه چیزهایی ارزش اهمیت دادن دارن.
- تلاش کنیم سختیها رو زودتر بگذرونیم و از لحظات خوشی بیشترین لذت رو ببریم.
یک
مثلا من عاشق مکانیکیام، پس باید سعی کنم سختیهاش (طاقت فرسایی کار، نداشتن بهداشت، نیاز به ممارست برای حرفهای شدن و …) رو هم دوست داشته باشم.
من دوست دارم مغازه لباس فروشی داشته باشم، پس باید از تعامل و معامله با مردم لذت ببرم (همین تعامل با مردم برای خیلیها شکنجهست).
دو
اصلا کل کتاب «هنر ظریف رهایی از دغدغهها» حول همین موضوع هست. این که بهفمیم چه چیزی ارزش اهمیت دادن داره و چه چیزی نداره.
چه کاری ارزش انجام شدن داره؟ چه کتابی ارزش مطالعه کردن، چه دورهای ارزش شرکت کردن، چه جلسهای ارزش حضور داشتن، چه تماسی ارزش برقرار کردن، چه شخصی ارزش ارتباط داشتن، چه شخصی ارزش دوست داشتن، چه حادثهای ارزش شاد شدن/عصبانی شدن/پیگیری کردن/غصه خوردن/توجه کردن رو داره؟
به نظرم باید هروقت توی هرچیزی فرو رفتیم سریع باید از خودمون بپرسیم:
«این ارزشش رو داره؟»
هروقت داشتیم به یه مهمونی یا جلسه کاری یا قرار میرفتیم، بپرسیم ارزش رفتن و حضور یافتن، داره؟ محمدرضا شعبانعلی عزیز توی یکی از صفحات دیرآموختهها گفته بود:
«کتابی (فیلمی) که ارزش سه بار خواندن (دیدن) را ندارد، یک بار هم نخوانید (نبینید).»
البته عمل به این حرف شاید همیشه درست نباشه. شاید هم من تنبل و یکدندهام. چندروز پیش توی وبلاگ یکی از متممیها خوندم، برای اینکه بعد دیدن فیلم نکات آموزنده یا جالبش رو یادداشت میکنه تا حس نکنه که وقتش رو هدر کرده.
اینکار برای من که خیلی سخته. چون دغدغۀ اصلی من در فیلم دیدن و خوندن داستان و چیزهایی از این دست اینه که برای لحظاتی از دنیای واقعی و مشکلاتش دور بشم.
من فکر نمیکنم هیچ وقت بتونم مثل محمدرضا شعبانعلی و افراد دیگه (که از نظر کمّی قلیل اما از نظر کیفی رفیع هستن) خودم رو وقف یادگیری کنم. هنوزم مطمئن نیستم که دلم میخواد در زندگیم تعادل نداشته باشم. محمدرضا یک بار گفته بود:
«تعادل برای آدمهای معمولیه. کسانی که دنیا رو به پیش میبرن در زندگیشون تعادل معنایی نداره.»
یک جملهای هم بود که میگفت: «از لحظهای که به داشتن تعادل بین کار و زندگی فکر کردید، یعنی به کارتون علاقه ندارید.»
من و احتمالا خیلی از مردم دنیا دوست داریم این دستاوردها رو داشته باشیم:
- خانواده و زندگی عاطفی خوب و سالم
- ثروت و کسب و کار موفق و سودده
- سلامت بدنی و احتمالا روحی-روانی
- دانش (دانش یعنی یادگیری همیشگی)
- داشتن تفریحات سالم و بعضا ناسالم 😉
- موارد دیگری که من نمیخوام اما شاید برای بقیه مهم باشه: شهرت، اعتبار، مقبولیت و …
من مطمئن نیستم که از کدوم موارد میتونم بگذرم. مواردی که از همین الآن آمادگی فدا کردنشون رو دارم، سلامتی و تفریح هستن. اما بین یادگیری همیشگی و موفقیت مالی و زندگی عاطفی مطمئن نیستم از کدوم میتونم بگذرم. بازهم شاید روزی از یادگیری بگذرم.
نکتهای که واضحه اینه که هرچی این اهداف یا آرزوها کمتر باشن، با تمرکز (منابع) بیشتری به سمتشون میریم و احتمال به دست آوردنشون بیشتر میشه. و البته موفقیت بیشتری کسب میکنیم. مثلا اگر من سه هدف داشته باشم، ممکنه در هرکدوم ۳۳ درصد موفقیت داشته باشم و اگر دو هدف داشته باشم در هرمورد ۵۰ درصد (با کمی خطا) موفقیت کسب میکنم. پس بهتره تاجای ممکن اهداف نهایی کمتر و متمرکزتری (مرتبط) داشته باشیم.
سه
یادآوری اینکه بعدا مشکلات و دغدغههای امروزم برام خندهدار و احمقانه به نظر میان برای خود من خیلی تسکین بخشه. شب امتحان یا قبل امتحان آدم کلی استرس داره اما الآن میگم اون امتحانها چیزی نبودن، درحالی که اون موقعها با دعا و توکل به خدا و امید به شانس و احتمالات و اعتماد به خودم میرفتم سر جلسه.
واقعا دربارۀ لذت بردن از لحظات خوش حرف زیادی ندارم. فکر کنم خودم هم خیلی نمیتونم روی اون زمانها تمرکز کنم. اما عاشق زمانی هستم که به خودم میام و میبینم با آدمهای موردعلاقهام (یا تنهایی) مشغول انجام کارهای موردعلاقهام هستم. «عه من و فلانی داریم توی گیم نت مورتال کامبت بازی میکنیم. عه چقدر دیدن این فیلم داره حال میده.»
درک اینکه همه چیز میگذره خیلی خوبه. هم در هنگام درگیری با مشکلات تسلی بخشه و هم در لحظات شاد، به آدم هشدار میده که خیلی هم سرمست نباش.