یک
خانه از پایبست ویران است
خواجه در بند نقش ایوان است
گلستان – سعدی (+)
این بیت در واقع توی داستانی که سعدی روایت کرده در مورد یک پیرمرد فرتوت بوده. منظور از «خانه» جسم و بدن پیرمرد بوده.
اما اولین باری که من با این بیت روبرو شدم انتهای یک متن در تلگرام بود.
من عاشق این بیت شعرم چون خیلی مصداق داره. بزرگترین اشارهاش میتونه «نادیده گرفتن اصلیات و مهم شمردن فرعیات» باشه. توی ویرگول یک نوشته دارم که به همین مضمون پرداختم.
پیوند: اینجا ایرانه یا ویرانه؟
پ. ن. اعتراف اول: خودم فقط به اون دیالوگی که توی اون متن ویرگولی نوشتم علاقه دارم.
اعتراف دوم: خیلی جاها از جمله سایت گنجور نوشتن «پایبند»، اما بعضیها هم نوشتن «پایبست»؛ من هم پایبست رو بیشتر دوست دارم. معنی جفتشون هم یکیه. امیدوارم اون دنیا جناب مشرفالدین خِر من رو نگیره. 🙂
دو
تا درد نیابی تو به درمان نرسی
تا جان ندهی تو به وصل جانان نرسی
تا همچو خلیل اندر آتش نروی
چون خضر به سرچشمۀ حیوان نرسی
رباعیاتِ دیوان شمس – مولوی (+)
این رباعی به یک مفهوم باارزش اشاره داره.
«هرچیزی بهایی دارد. و معمولا باید بهای هرچیز را با درد و رنج کشیدن پرداخت کنیم.»
مارک منسون هم در کتاب «هنر ظریف رهایی از دغدغهها» از این مفهوم صحبت کرده.
«سوالی که بیشتر مردم به آن فکر نمیکنند این است که: حاضری به خاطر چه چیزی توی زندگیت اذیت بشی؟»
جالبه بخش آخر فصل دوم کتابش به همین موضوع سختی کشیدن پرداخته و در فصل یک به موضوع «چه چیزی اهمیت دارد و چه چیزی ندارد؟» پرداخته که یکجورایی به اون بیت از سعدی که نقل کردم ربط داره چرا چون دربارۀ چیزهای مهم (اصلیات) و چیزهای بیاهمیت (فرعیات) هستش.
سه
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد
گلستان – سعدی (+)
معمولا دیگران و آدمهای فرهیخته و حکیمِ دورواطرافمون ما رو با این بیت دعوت به بستن دهان میکردن، اما من اولین بار از شاهین کلانتری عزیز بُعد دیگۀ این بیت رو یاد گرفتم. در کتاب «چرا باید زیادتر حرف بزنیم؟» گفته شده که حرف نزدن نه تنها عیبهای ما رو میپوشونه، بلکه طبق گفتۀ مورد غفلت قرار گرفتۀ سعدی، هنر ما رو هم مخفی میکنه.
بنابراین مهم اینه که تشخیص بدیم کجا باید هنرمون رو نمایش بدیم و کجا باید عیبمون رو بپوشونیم.
ولی به نظرم (حداقل فعلا که شعور و سوادم به حد خوبی نرسیده) تاجای ممکن کمتر حرف بزنم بهتره.
چهار
تا در طلب گوهر کانی، کانی
تا در هوس لقمۀ نانی، نانی
این نکتۀ رمز اگر بدانی، دانی
هرچیز که در جستن آنی، آنی
رباعیاتِ دیوان شمس – مولوی (+)
راستش با این رباعی توی کتاب دینیمون آشنا شدم. یادم نیست چه سالی ولی همون موقع که دیدمش حفظش کردم. البته طبیعتا توی کتاب دینی داشتن از ابعاد عرفانی و دینی صحبت میکردن. اما برداشت من اینه:
«بهترین تعریف برای هر انسانی، چیزیست که او بدان عشق میورزد و برای زندگی میکند و حاضر است برایش بمیرد.»
حالا ممکنه این عشق نسبت به یک شخص، یک باور (سیاسی، مذهبی و …)، خداوند (که از نظر خیلیها والاترین عشق هست) یا چیزی مادیاتی مثل پول یا چیزی مثل شهرت یا غیره باشه.
اما به نظر من بهتره آدم توی لیست چیزهایی که دوستشون داره خودش رو هم بنویسه. جدی اگر بخوایم یک فهرست (لیست) از چیزهایی که دوستشون داریم تهیه کنیم، خودمون رو کِی به خاطر میاریم؟