به دلیل قطعی اینترنت من مثل خیلیهای دیگه به سایتم دسترسی نداشتم. البته نمیدونم چرا یک سری سایتها بودن و پست جدید هم میذاشتن اما من دسترسی به خود سایتم هم نداشتم چه برسه به بخش مدیریت وردپرسم. بعدا باید تحقیق کنم. سایت من خیر سرش دات آی آره و من توی سامانه ایرنیک تا رنگ جورابم رو هم بهشون دادم تا تأییدم کردن. (البته الان که چندماه گذشته حدس میزنم به خاطر این باشه که سرورهای هاستم آلمانه)
چیزایی که دارم میگم شاید یک دلیلش بیموضوعی باشه. من توی ۷۰-۸۰ روز کلی زور زدم که تقریبا هرروز بنویسم. این وقفه طولانیترینش بود و من رو به خواب زمستانی فرو برد. راستش به ذهنم هم رسیده بود که حداقل توی کامپیوتر یه سری نوشته آماده کنم، وقتی که سایت اومد، همه رو آپلود کنم یا حداقل بذارم جای نوشتههای پوچ. امان از تنبلی و اهمالکاری.
با اینکه سایت متمم در دسترس بود زیاد ازش استفاده نکردم. واقعا از این یک هفته بهره کافی نبردم. باید بیشتر کتاب میخوندم.
خلاصه انگشتان و ذهنم خواب رفتن و باید یه جوری بیدارشون کنم.
ولی یکی از چیزای جالب توی این یک هفته، مطالعۀ کتاب «چرا ملتها شکست میخورند؟» بود (چرا اسم این کتابهایی که میخونم مدام سوالی از آب در میاد؟!). البته تمومش نکردم ولی به طور متوسط روزی بیست صفحه خوندم (دو روز نخوندم، دو سه روز عادی خوندم، یه روز زیاد خوندم).
این کتاب رو اجالتا از کتابخونه قرض گرفتم اما تا آخر امسال حتما میخرمش. جالبه این نسخهای که من به امانت گرفتم قیمتش داخل کتاب ۶۵ تومنه اما توی دیجیکالا با قیمت ۵۰ تومن موجوده (دقیقا همون ناشر، شاید سری چاپ متفاوت باشه). اگه نبره بالا، از دیجیکالا میگیرم. البته لذت خرید اینترنتی به اندازۀ خرید حضوری و گشت و گذار و برخورد اتفاقی نیست اما از نظر مادی میارزه (شاید معنوی نیارزه).
جالب میشه اگر یک بار همینجوری که خوندمش (بادقت خوندمش اما نمیشد علامت گذاری کرد-یادداشتبرداری هم که …) براش اینجا یه معرفی و مرور بنویسم و یک بار هم وقتی قشنگ و حرفهای خوندمش.
راستی داشتم از عادت وبلاگنویسی حرف میزدم. واقعا هرعادتی (یا حداقل تعداد کثیری از عادتها) برای من اینجوری بوده:
- به نتیجه رسیدم که این عادت خوبه.
- برای اینکه نهادینهاش کنم برای مدتی بهش عمل کردم.
- از روی تنبلی خودم یا به خاطر برخورد شهابسنگ و قطعی اینترنت، زنجیرۀ عادته پاره شده.
- معمولا دیگه زنجیره رو بازسازی نکردم. اما این بار میخوام تلاش کنم بعد هفت روز عادت وبلاگنویسی رو به جا بیارم. (حالا یه جوری میگه انگار میخواد آپولو هوا کنه-جدی سخته)
راستی در راستای مجبور کردن خودم به انجام یک کار مفید با یکی از دوستهام یه چالش گذاشتیم. بعد حدود سه هفته (از امروز) باهم مسابقه تایپ میدیم و بازنده برای برنده باید یه چیزی که باهم تعیین کردیم بخره. خلاصه هم از نظر رقابت و اینا آدم انگیزه پیدا میکنه، هم انگیزۀ مادیِ از دست ندادن پول و گرفتن جایزه مطرحه. البته جایزه خفنی نیستا اما برای انگیزاندن به یاد گیری تایپ ده انگشتی کفایت میکنه.
توی اولین نوشتهام برای بحث کمالطلبی (که هنوز هم ادامه داره) گفتم که خوشبختانه نه خیلی رقابتیام و نه کمالطلب. اما از اون موقع مدام نشانههای کمالطلبی رو در خودم میبینم، حتی یکی صریحا بهم گفت توی ریزبینی. عطش رقابت رو کمتر حس کردم اما به هرحال میخوام جملۀ زیر رو درست کنم.
«خوشبختانه من نه کمالطلب هستم و نه اهل رقابت. به طور کلی دوست دارم یه گوشه کار خودم رو بکنم و کسی کاری بهم نداشته باشه.» (رقابت و کمالطلبی چی هستن؟ و چه فایدهای دارن؟)
«خوشبختانه کمالطلبی و رقابتجویی جزء ویژگیهای شخصیتی بارز من نیستند.»
این یادآوری خوبی بود که حواسم باشه بحث کمالطلبی تموم نشده.
سخن آخر
همه چی آرومه من چقد خوشبختم. اینترنت هم که وصل شد. ما خیلی ممنونیم. (با ریتم خوندین یا فقط من ریتمش رو حس کردم؟)
یه بیت شعر زیبا از سعدی که خیلی نمیشناسمش (پیوند):
خانه از پایبست ویران است
خواجه در بند نقش ایوان است