معامله در تجارت آزاد (احتمالا در کشورهای جهانخوار)
یک جایی توی کتاب «اقتصاد به زبان ساده» نوشتهی لس لیوینگتون (انتشارات دنیای اقتصاد) خوندم: «در اقتصاد آزاد، هر دو طرف معامله پس از معامله به چیزی بیشتر از داشتهی خود پیش از معامله میرسند.» مثلا من یک شلوار رو از شما میخرم ۱۰۰ تومن. درستش اینه که کیفیت اون شلوار در حدی باشه که من احساس نکنم ضرر کردم، بلکه احساس کنم ارزش اون شلوار بیش از هزینهاش بوده. و شما حس کنی ارزش ۱۰۰ تومن بیش از ارزش شلوار برای شما بوده. حالا من که به بلاد کفر نرفتم، ولی اگر اونجا واقعا همینطوری باشه، مردم با هم درگیری کمتری پیدا میکنن و چون همه سود میکنن و همهی معاملات برد-برد هست (اگر باشه)، زندگی همه بهتر میشه.
معامله در ایران (…)
البته این مفهوم که هر دو طرف حس کنن سود کردن، توی ایران یه جور جوک به حساب میاد.
ما همهمون هرروز معامله میکنیم: خرید از نونوایی، خرید بسته اینترنت و … . مثلا من هیچ وقت موقع خرید نون حس نکردم که سرم کلاه رفته ولی امان از روزی که آدم بخواد اینترنت بخره. اما واقعا باید بیشتر دقت کنیم. چون وقتی پول از جیبت خارج شد احتمال بازگشتش زیر ۵ درصده.
من توی فلان موسسه فنی، یک دورهی آموزشی برداشتم. ۲۰ درصد پول رو پیش پرداخت دادم. و بقیهاش رو چند دقیقه قبل از شروع کلاس دادم. توی سایت زده بودن سه جلسه و سرفصلهای دوره رو تریلی نمیکشید. «این رو یاد میدیم اون رو یاد میدیم، میشید استادکار.»
حالا ما رفتیم. وسط یه دورهی کاملتر توی جلسهای که مبحث موردنظر من رو یاد میدادن من رو هم وارد کرده بودن. بعد توی کارگاهشون به تعداد کارآموزها پیشگوشتی نبود. ما چهار نفر بودیم و پیچگوشتی دوتا. بماند که یکیش هم از این خیلی بلندها بود که فقط توی تعمیر تلویزیون کاربرد داره و برای ما (بیشتر من) عذابآور بود. از ۷-۸ سرفصلی که گفته بودن یکی دوتاش رو آموزش دادن.
پایان جلسه که شد به استادکار گفتم: «استاد جلسه بعدی کِیه؟»
گفت: «تموم شد دیگه. همین بود. اصول کلیش رو یاد گرفتی. برو توی آپارات و مخصوصا یوتیوب ویدئوها رو نگاه کن.»
من پول به طرف دادم که با این وضعیت بیام دورهشون رو بگذرونم؟
بگذریم که من با وجود اعتراض و بحث شدید به نتیجهای نرسیدم. اما درسی که برای من داشت، چیزی بود که بارها دیدم ولی بهش توجه و عمل نکردم.
من خودم اینجوری میرفتم کلاس زبان:
- پیدا کردن محل موردنظر. ترجیحا نزدیک خانه.
- تعیین سطح.
- ثبت نام و خرید کتاب.
- رفتن به کلاس.
البته از این روش (حداقل توی بحث زبان) ضرر نکردم ولی میشد بهتر عمل کنم. خیلیها توی چند وقتی که من توی کلاس زبان آخرم بودم، به عنوان مهمان میاومدن. تعیین سطح شده بودن ولی دیگه کار قطعیای نکرده بودن. یه کتاب از آموزشگاه قرض میکردن؛ میاومدن مینشستن توی کلاس که ببینن از محتوای درسی، جو کلاس، روش آموزش معلم و … خوششون میاد یا نه.
این حرکت فوقالعاده عاقلانهست. اگر من توی اون آموزشگاه کذایی این حرکت رو میزدم اینجوری هزارجای بدنم نمیسوخت. اگر طرف مقابل (موسسه) قبول نکرد، مهم نیست. یه جاهایی هستن که زیادی رسمیان و سخت میگیرن و احتمالا قبول نمیکنن اما آش دهنسوزی هم نیستن. کانون زبان ایران (همونی که زیر مجموعه آموزش پرورشه) اگر سطح آموزشیش از جای بینام و نشونی که من رفتم، پایینتر نباشه بالاتر نیست. بعدا بیشتر دربارهی یادگیری زبان انگلیسی مینویسم.
یکی از ترفندهای من حین خرید کالا (مخصوصا لباس) اینه که هرچیزی که فروشنده بهش خیلی اصرار کنه قطعا نمیخرم. من «این بیشتر بهتون میاد» رو «این انقدر بنجل بوده که مونده رو دستمون» میشنوم و در نتیجه معمولا خیلی صریح و گاها خشن بهشون میگم نه.
به طور کلی باید سعی کنیم مهارت تصمیمگیریمون رو افزایش بدیم و بتونیم توی همه چیز یه دید کلی نسبت به کالا یا خدمات خوب یا بد (نسبت به قیمت) داشته باشیم. وگرنه بعدا حس میکنیم سرمون کلاه گذاشتن یا انتخاب اشتباهی کردیم.