دیباچه

از معلم نویسندگی عزیزم آقای کلانتری زیاد شنیدم که:

«کیفیت خود به خود پس از کمیت می‌آید.»

محمدرضا شعبانعلی عزیز هم یک مطلبی خیلی وقت پیش نوشته بود با عنوان: دربارۀ تلاش و تصادف. پیشنهاد می‌‌کنم مطلب کوتاهی که نوشتن رو بخونید.

ایشون از حضرت عیسی نقل کردن:

«چاله بکنید. باران خواهد آمد.»

من به تازگی کتاب «چگونه می‌نویسم – ۱۷ روش از ۱۷ نویسندۀ خلاق معاصر» رو شروع کردم. فصل اول مقاله‌ای (یا مجموعه نوشته‌هایی) از جیمز کلیر دربارۀ خلاقیت هست.

جیمز کلیر نویسندۀ کتاب «عادت‌های اتمی» هم هست. با خوندن مطالبش در این کتاب به شدت تحریک شدم که کتاب خودش رو هم بخونم.

من هنوز این فصل رو تموم نکردم. اما در این فصل مطالبی بود که با آموخته‌های قبلیم از شاهین کلانتری و آموختۀ تازه‌ای که بر حسب اتفاق از محمدرضا شعبانعلی یاد گرفتم همخوانی داشت؛ پس تصمیم گرفتم یک مطلب بنویسم که مفهوم هم برای خودم کاملا تفهیم و تحکیم بشه و (شاید) به درد مخاطب هم بخوره.

بخش‌هایی از کتاب (با کمی دخل و تصرف)

خلاقیت چیزی است که می‌توان آن را پرورش داد.

هر یک از ما در درون خود استعدادی داریم که فقط خودمان (با کار عملی و تمرین) می‌توانیم آن را کشف کنیم.

مارکوس زوساک وقتی شروع به نوشتن کتاب «کتاب‌دزد» کرد؛ ابتدا نقشۀ داستان را طراحی کرد. و بعد سرفصل‌ها و محتویات هر فصل را نوشت. او چندین بار روایتگر داستان را تغییر داد. او حتی فصل اول کتاب را ۲۰۰ مرتبه بازنویسی کرد. او سرانجام پس از سه سال رمانش را منتشر کرد. «کتاب‌دزد» برای ۲۳۰ هفته در فهرست کتاب‌های پرفروش روزنامۀ «نیویورک تایمز» قرار داشت. این کتاب به ۴۰ زبان ترجمه و ۸ میلیون نسخه از آن فروخته شده.

نبوغ ما از طریق نیروی اراده و پشتکار، با کار، دوباره‌نویسی، ویرایش و تلاش مجدد آشکار می‌شود و فرصت خوش‌شانس بودن را هم به دست می‌آورد.

علت تبدیل شدن رؤیاها به واقعیت، نه فقط رؤیا دیدن بلکه تلاش و کار سخت است.

مهم این است که فقط به جلو حرکت کنیم. فقط باید کاری انجام بدهیم، به استقبال فرصت بعدی برویم، آمادۀ انجام کار جدید باشیم.

چیزهای کامل معمولا خسته‌کننده‌اند و رؤیاها هم که واقعی نیستند.

نویسنده کسی است که هرروز می‌نویسد.

همۀ ما استعدادی خلاق درون خود داریم. تنها راه آزاد کردنش این است که روی آن کار کنیم.

قانون «شانس برابر» می‌گوید: انتشار هر مطلب علمی شانس متفاوتی نسبت به هر مطالب منتشرۀ دیگر ندارد. به بیان دیگر، هر دادۀ علمی ممکن است تغییری ایجاد کند (مثل بمب صدا کند) یا به‌سرعت فراموش شود.

ما در حال انجام تعدادی بازی هستیم و چون نمی‌توانیم موفقیت‌مان را پیشبینی کنیم، بهترین راهبرد این است که تا حد امکان تولید کنیم. چون این تولیدات شانس و فرصت بیشتری برای این که به هدف برسیم، برای ما ایجاد می‌کنند.

نکتۀ بااهمیت خلق کردن است. ما باید دائما خلق کنیم. حالا گاهی چیز خوبی خلق می‌کنیم و گاهی هم چیزهایی که خلق کرده‌ایم، به درد نمی‌خورند و باید آنها را دور ریخت.

نباید از تولید آشغال بترسیم. چون برای خلق شاهکار، ناچاریم که در طول راه، کمی هم آشغال تولید کنیم.

کار کردن افراد خلاقِ برجسته‌ای که می‌شناسیم، متکی بر انگیزه یا الهام نیست، بلکه براساس عادت و رویّۀ ثابت است. این تسلط بر عادت‌های روزانه‌ است که منجر به موفقیت می‌شود، نه چند جرقۀ افسانه‌ای حاصل از نبوغ.

ویلیام جیمز:

«عادت‌ها و برنامه‌های ثابت مهم هستند، چون آنها ذهن‌مان را برای پیشرفت و فعالیت در حوزه‌های مورد‌علاقه آزاد می‌کنند.»

برنامه‌ریزی و زمان‌بندی، نظم و ترتیبی است اهداف‌مان (رؤیاهایمان) را به واقعیت تبدیل می‌کند.

ما نباید منتظر شویم تا انگیزه یا الهام ما را به حرکت در آورد. بلکه باید برای چیزهایی که می‌خواهیم تبدیل به عادت شوند، برنامۀ زمانی ایجاد کنیم.

جیمز کلیر گفت:

«من همیشه بهترین کارم را وقتی انجام می‌دهم که جرقه‌های خلاقیت یا الهام به سراغم می‌آید. اما مشکلم این است که این اتفاق همیشگی نیست و فقط گاهی پیش می‌آید.»

تاد هنری در پاسخ گفت:

«من هم فقط وقتی می‌نویسم که انگیزه دارم. دقیقا هرروز ساعت ۸ صبح این اتفاق می‌افتد. درست زمانی که انگیزه دارم. (شاید بهتر بود می‌گفت: درست زمانی که دارم می‌نویسم.

 

تا اینجای کتاب یعنی صفحه ۲۵ که من خوندم خیلی پربار و عالی بود. امیدوارم تا آخر همینجوری باشه.

در آیندۀ نزدیک که تمومش کنم حتما یک مطلب براش می‌نویسم.

اصل مطلب

«ما در حال انجام تعدادی بازی هستیم و چون نمی‌توانیم موفقیت‌مان را پیشبینی کنیم، بهترین راهبرد این است که تا حد امکان تولید کنیم. چون این تولیدات شانس و فرصت بیشتری برای این که به هدف برسیم، برای ما ایجاد می‌کنند.»

این قسمت برای من تداعی‌کنندۀ این قرعه‌کشی‌هایی بود که در برنامه‌های تلویزیونی انجام می‌شن. برای مثال می‌گن: «اگر در این ماه ۵ بار تراکنش داشته باشید، شماره‌تون پنج شانس داره.»

حالا اگر بیشتر بنویسید (بیشتر کار و تولید کنید) شانس بیشتری برای خلق آثار بهتر دارید. اگر بیشتر نقاشی بکشید شانس بیشتری برای خلق یک شاهکار دارید. و الی آخر.

من خودم ترجیح می‌دم در یک دقیقه ۱۰ سنگ پرت کنم تا اینکه چند دقیقه هدف‌گیری کنم و یک سنگ پرتاب کنم. البته اون ۱۰ سنگ رو هم چشم بسته پرت نمی‌کنم و نهایت تلاشم رو می‌کنم؛ اما خودم رو کاملا درگیر کیفیت نمی‌کنم.

درسته که تمام چیزهایی که گفته‌شد از کمیت بود، اما اولویت قرار دادن کمیت به معنای نادیده گرفتنِ کیفیت نیست.

من سعی می‌کنم که هر روز در اینجا یک پست بگذارم و مقداری (حداقل ۳۰۰ کلمه) هم برای خودم آزادنویسی کنم. من مطمئن می‌شم که تا آخر هفته هفت پست گذاشته باشم. البته تا الآن با چشمان بسته تایپ نکردم و سعی کردم برای هر پست بیشترین تلاش رو بکنم. اما نمیام خودم رو با کسانی که چندین ساله دارن می‌نویسن مقایسه کنم و بگم چرا کیفیت نوشته‌های من به خوبی نوشته‌های آقای شعبانعلی نیست. نباید هم باشه. ایشون چندین سال تجربه در زمینه‌های مختلف و کلی مطالعه داشته. من فقط باید تلاش کنم هر نوشته‌ام از قبلی بهتر باشه.

هربار تلاش و تمرین ما یک چاله ا‌ست برای ذخیرۀ آب باران. ما باید تا می‌توانیم چاله بکنیم تا روزی که باران آمد از بهرۀ آن بی‌نصیب نمانیم.

حداقل داشتن یک یا چند چاله بهتر از نداشتن چاله‌ست. خیلی‌ها به شانس این فرصت رو نمی‌دن که بیاد در خونه‌شون رو بزنه. چون می‌ترسن که خونه‌ای بسازن. نمی‌دونن که برای شانس فرقی نمی‌کنه که در یک قصر زندگی کنی یا یک کلبه. این افراد در آرزوی ساختن قصر می‌مونن، در حالی که می‌تونستن به راحتی یک کلبه بسازن.

حتی کسانی که برنامه‌نویسی می‌کنن هم می‌گن (یا حداقل من شنیدم):

«با خوندن داکیومنت کسی برنامه‌نویس نمی‌شه. باید سعی کنی برای خودت پروژه‌های ساده تعریف کنی. اشکال هم نداره اگه کدت مشکل داشت یا کار نکرد. انقدر روش کار کن که به چیزی که می‌خوای تبدیل بشه.»

فکر کنم این چیزی که تعریف کردم، بخش‌های مختلف‌شو از افراد مختلف شنیدم و با هم ترکیب‌شون کردم.

«به گفته بنگر نه به گوینده.»

در راستای عمل به این گفته نام گوینده رو نمی‌نویسم. هرچند فکر کنم همه بدونن.

اصلا مهارتی هست که بدون تکرار و تمرین بشه فرا گرفتش؟

  • موسیقی؟ نه
  • بازیگری؟ نه
  • نقاشی؟ نه
  • مجسمه‌سازی؟ نه

پس چرا همه فکر می‌کنیم اولین ارتکابات‌مون قراره جهان رو تکون بده؟ پس:

  • نویسندگی؟

البته استثنائاتی هم بوده و هستن. اما حداقل من که استثناء نیستم و مطمئنم به کلی تمرین و کوشش نیاز دارم.

این نقل قول در مقدمۀ کتاب «چگونه می‌نویسم – ۱۰۰ روش از ۱۰۰ نویسندۀ معاصر» بود. حیفم اومد اضافه‌اش نکنم به این مطلب:

جی مک‌اینرنی می‌گوید:

«من از استادم، ریموند کارور، یاد گرفتم خوب نوشتن از دائما نوشتن به دست می‌آید. نوشتن مثل بازی فوتبال است. تمرین آدم را می‌سازد، حالا اگر ستاره هم نشدی، حتما بازیکن خوبی می‌شوی.»

رئوس مطالب:

  • ما باید زیاد بنویسیم تا بتونیم خوب بنویسیم.
  • با زیاد نوشتن خلاقیت هم به وجود میاد.
  • نباید از بد نوشتن بترسیم.
  • اگر می‌خوایم در چیزی حرفه‌ای بشیم باید به شکل یک عادت انجامش بدیم.
  • نباید برای نوشتن منتظر الهام بشیم. باید بنویسیم تا بهمون الهام بشه.
  • کار نیکو کردن از پر است.

لینک مرتبط: معلم عزیزم شاهین کلانتری، یک مطلب دربارۀ پشتکار نوشته که خوندنش به نظرم مفیده.