تبادل نظر و اطلاعات در دنیای وب برای همه ما سرشار از فرصت بوده و هست. دوستیها و حتی ارتباطات کاری زیادی از طریق اینترنت به وجود آمدهاند. چه بسا زندگی بسیاری از افراد با یک سرنخ یا اشاره ساده عوض شده باشد.
مثلاً فرض کنید شما پس از آشنایی با IFS در وبلاگ آقا هیوا، مسئله برایتان جذاب شود و واقعاً پیگیر IFS شوید و در نهایت یک سری مسائل روانی-عاطفیتان را با کمک این روش حل کنید (این مثال واقعی بود).
یا مثلاً از طریق من با وبلاگ آدم خفنی مثل Paul Graham آشنا شوید. و بعدها با خواندن حرفهای پل گراهام ایده یک کسب و کار در ذهنتان شکل بگیرد و در نهایت آن را اجرا کنید و زندگیتان تغییر کند. نمیگویم که مارک زاکربرگ میشوید اما تغییر از کارمندی به کارآفرینی و خوداشتغالی هم چیز عظیمی ست. (این مثال هم میتواند واقعی باشد اگر شما تنبل و تنپرور نباشید. 😄)
به نظرم همین تبادل اطلاعات و تجربیات شاید بزرگترین مزیت اینترنت باشد. منظورم تبادل اطلاعات انسانبهانسان است نه سازمان/تیم/شرکت به انسان.
روی دیگر اینترنت، بحثهای بیپایان و بیثمر
البته تمام تعاملهای ما سازنده و مثبت نیستند. خیلی از اوقات وقت و توجه ما صرف بحث و جدل میشود. یعنی خود من اینگونه بودم که در بعضی موارد نمیتوانستم کامنت نگذارم و بحث نکنم. اما جدیداً به راهحل مناسبی رسیدهام.
دارم در اینترنت چیزی میخوانم، با خودم میگویم، «اه لعنتی. این داره بازم در مورد فلانی/فلانچیز حرف میزنه.» در این مرحله حالت عادی این بود که بروم و نظر مخالفم را ثبت کنم.
بحث نظر مخالف شد. یادی کنیم از جملۀ زیبای کتاب جزء از کل:
اگر با دقت گوش کنی، کشف میکنی مردم هیچوقت بر له چیزی نیستند، بلکه علیه ضد آن هستند.
کتاب جزء از کل – استیو تولتز
جدیداً یاد گرفتهام که خیلی ساده بگویم مسئول پیگیری این قضیه دمپاییام است و به من ربطی ندارد که «اصغر» دارد از «ممد» دفاع میکند یا به او فحش میدهد. اگر قرار است کسی به این قضیه اهمیت دهد، دمپاییِ نوید است نه خود نوید. خود نوید مسائلی مهمتر از فلان بحث سیاسی یا فلان سلبریتی در زندگیاش دارد.
در اینترنت حرفهای کوتاه (یک کامنت، یک توییت، یک پست وبلاگی)، تنها میتوانند سرنخ بدهند و نمیتوانند اثرات چشمگیر روی افراد بگذارند. با یک توییت نمیتوان جهتگیری سیاسی، نظر من/شما نسبت به آقا/خانم فلان (مثلاً مالکوم ایکس یا محمدرضا شاه)، نظر افراد نسبت به حجاب یا بیاخلاقی در کسبوکار را تغییر داد.
در این حرفهای کوتاه تنها میتوان سرنخ داد. مخاطب ما یا سرنخ را دنبال میکند یا نمیکند.
آرمین جنتخواه یکی از مهمترین آدمهای چند سال اخیر زندگی من بوده و هنوز هم هست. فکر میکنید چطور با او آشنا شدم؟
زیر یکی از پستهای اینستاگرام استاد شعبانعلی، یکی از آرمین جنتخواه تعریف کرده بود. من کنجکاو شدم که او کیست و پیجش را پیدا کردم. تقریباً میتوانم بگویم تمام هایلایتها و حرفهای مهمش را خوانده و شنیدهام. هنوز هم یکی از انگیزههای اصلی من برای سر زدن گاهوبیگاه به توییتر و اینستاگرام آرمین جنتخواه است.
وقتی که گذشته و تجربیات و حدود دانستههای طرف مقابل را نمیدانیم بحث کردن بر سر مسائل کوچک و بزرگ (از درستی/نادرستی دشمنی با آمریکا گرفته تا برتری موسیقی موتزارت نسبت به بتهوون) بیفایده است. چون ما تصوری از سواد و درک سیاسی یا موسیقیایی همدیگر نداریم. نه من برای طرف مقابل و دانستههایش ارزش قائل هستم و نه او برای من ارزش قائل است.
نمیدانم تا حالا درگیر بحث در توییتر، کامنتهای یک وبلاگ یا یک پست اینستاگرامی شدهاید یا نه. حداقل میدانم که شاهد این بحثها بودهاید. آیا تا به حال دیدهاید که یک نفر با استدلالهای دیگری قانع شود و چنین جملهای بگوید «حق با شماست. حالا که دلایل منطقی شما را شنیدم نظرم عوض شد. همین حالا تمام تجربیات و باورهایم را کنار میگذارم و بنیانهای زندگیام را بر اساس این حرفهای شما میچینم»؟ نه. چون اصولاً چیزهایی که بر سرشان بحث میکنیم چیزهایی هستند که در طولانی مدت در رابطه با آنها به باورها و دیدگاههای فعلیمان رسیدهایم. قلعهای که ۲۰ ساله ساخته شده یک ساعته فرو نمیریزد. بماند که تمام ذهن ما هم با تمام توان از قلعۀ باورها محافظت میکند.
بماند که خیلی اوقات بحثهای ما نه به خاطر تفاوت عمیق افکار و دیدگاهها، بلکه ناشی از سوء تفاهم است.
یک تجربه شخصی از سوء تفاهم
من یک جا کامنت گذاشته بودم و گفته بودم که خودم در فضای کتابفروشی و مخصوصاً نسبت به کارکنان این فضاها از حالت عادی هم مودبتر و باملاحظهتر هستم. بعد طرف مقابل (که میدانم حداکثر شناختش باز کردن این وبلاگ بوده، اگر باز کرده باشد)، گفته بود که فرق گذاشتن بین افراد به دلیل شغل و علاقیاتشان اشتباه است.
اما بگذارید یکم context برایتان ایجاد کنم که بفهمید منظور من از «مودبتر از حالت عادی» چه بوده.
در بخش درباره من هم گفتهام و اینجا هم تکرار میکنم. من نسبتاً زود از کوره در میروم و نسبتاً زیاد فحش میدهم. منظورم از این چیست؟ یعنی در تنهایی، در ذهن خودم، پیش خانواده و دوستان و افراد نزدیک اینگونه هستم.
برعکس، در اجتماع خودم را آدم نسبتاً مودبی میدانم. امکان ندارد جایی بروم و بدون سلام وارد شوم (شاید بگویید سلام دادن کار شاقی نیست، اما من افراد زیادی را میبینم که سرشان را پایین انداخته و وارد مغازه میشوند، نه سلام، نه خداحافظ). همیشه از فروشندهها (سوپری، لبنیاتی، دستفروش، و …) تشکر و خداحافظی میکنم. حالت پیشفرض من صبوری و تعامل آرام است. یعنی سعی کنم وقت فروشنده را نگیرم و درست به اون بفهمانم که چه میخواهم و اگر مغازه شلوغ است کمی صبر پیش کنم و او را هول نکنم.
حالا فرض کنید در محیط کتابفروشی یا شهر کتاب، سعی میکنم حتی مودبتر باشم. چرا؟ چون خودم به این شغل علاقه دارم و البته همیشه یکم معذب میشوم که یک مغازهدار به خاطر من به دردسر بیفتد و کلی دنبال یک چیزی بگردد که آن را به من بدهد (بفروشد). بماند که کسانی در چنین محیطهایی کار میکنند، نسبت به باقی اقشار رفتار آرامتر و شاید محترمانهتری دارند. شاید هم حس خوب من این دید را به وجود آورده یا رفتار آنها بازتاب رفتار من است.
حس من این است که طرف مقابل با خواندن حرف من تصورش این بوده که من وقتی وارد سوپرمارکت یا پروتئینی میشوم، یک اخم سنگین به مغازهدار میکنم، دستم را در دماغم کرده و محتویاتش را روی پیشخوان میمالم و در آخر هم به جای پول در دست مغازهدار تف میندازم. بعد وقتی که به میدان انقلاب میرسم، ناگهان مثل کارمندی که دنبال ترفیع است جلوی کتابفروشها خم و راست میشوم.
بحث در اینترنت با آدمهای ناشناس منطقی نیست. چون شما کوچکترین شناختی از هم ندارید و هر جمله ساده میتواند سوءتفاهم ایجاد کند. دقت کنید که میگویم بحث کردن منطقی نیست. اگر مشکلی بینتان نیست که چه بهتر. شاید این صحبتها منجر به ارتباطی مفید و شیرین شوند. اما اگر دیدید از همین اول سوء تفاهم به وجود آمده بهتر است بیشتر از این انرژیتان را هدر ندهید و بروید به سراغ دیگران و دیگر وبلاگها و وبسایتها.
جایی که بحث اینقدر آسان از مسیر خارج میشود و به بیراهه میرود محل یادگیری و دوستی نیست. اگر هم یادگیری و دوستی اتفاق بیفتد، هزینهاش بالاست.
پس چه کار کنیم که از تبادل نظر در اینترنت بهرهمند شویم؟
شناخت عمیقتر یکدیگر.
من در ویرگول هنوز هم پیگیر احمد سبحانی و سپهر سمیعی هستم. با این که با جهتگیری سیاسیشان به شدت مخالفم (در مورد دومی، حتی به اخلاق و انسانیت طرف هم شک دارم)، اما پس از خواندن حجم زیادی از صحبتها و تحلیلهایشان به نتیجه رسیدهام که حرفهایشان منطقی و از جهاتی درست است. حداقل میدانم که سواد و دانش خوبی دارند و اگر حرف نادرستی بزنند نه از روی نادانی بلکه به خاطر سوگیریهایشان است.
یعنی اگر میگویند فلان چیز این گونه است من قبول میکنم، و حرفشان را به عنوان یکی از جوابهای مسئله در ذهنم نگه میدارم. اما میدانم که به احتمال زیاد تحلیلشان از این مسئله با عینکی است که من خوشم نمیآید (شاید درست هم باشد، اما من خوشم نمیآید).
باید به سطحی از شناخت برسید که بتوانید مطمئن شوید که اگر طرف مقابل حرفی زد که برای شما عجیب یا جدید بود از سر نادانی او نسبت به قضیه نیست. اگر طرف قصد بدی هم دارد، مثلاً اشاعه طرز فکر نادرست خود، شما آنقدر او را میشناسید که گولش را نخورید (جدای از آن، آدم از شیطان هم میتواند چیزهایی یاد بگیرد). اگر هم خیرخواه است، با آغوش باز حرفهایش را میپذیرید.
برای این که حرف طرف برایتان ارزشی داشته باشد باید حداقل یک یا چند ویژگی مثبت از او در ذهنتان باشد. مثلاً من سپهر سمیعی را فردی بسیار اهل مطالعه و دارای ذهن تحلیلگر میدانم. همین دو ویژگی او برای من قابل احترام است و به نظرم شایستگی او برای پیگیری و توجه من را تایید میکند.
گاهی طلایی در کار نیست که ما بخواهیم آن را استخراج کنیم، و گاهی هم آن طلا، مناسب ما نیست. یعنی شاید طرف واقعاً آن چیزی را که باید، میداند. اما از نظر اخلاقی،رفتاری، اعتقادات سیاسی/دینی، طبقه اجتماعی و … با ما جور نیست. اگر قابل تحمل است (مثل مورد من با امثال سپهر سمیعی)، از او هرچه را میشود یاد بگیرید و هرچه که آزارتان میدهد را نادیده بگیرید. اگر نه، بروید به دنبال یک منبع دیگر. به هرحال عمر ما کوتاه است و جمعیت کره زمین بسیار زیاد.
از طرف دیگر، یادتان باشد که با کنار گذاشتن دیگران (مخصوصاً کسانی که پتانسیل بالایی برای انتقال دانستهها و تجربیاتشان به ما دارند)، ما اگر بیشتر از آنها ضرر نکنیم کمتر هم ضرر نکردهایم. بنابراین اعتدال را رعایت کنید و سعی کنید درست تشخیص دهید که چه کسی ارزش پیگیری و آشنایی بیشتر را دارد و چه کسی نه.
در نهایت برای خود من یک معیار مهم در اینجور چیزها حس است. حتی اگر ثابت شده باشد آقای ایکس خداوندگار موضوع فلان (اقتصاد یا روانشناسی) است، اما من به او حس خوبی نداشته باشم، دیگر برایش وقت نمیگذارم. به قول استاد شعبانعلی آدم از کسی میتواند چیز یاد بگیرد که نسبت به او حس خوبی داشته باشد. (منبع: ویدئوی گفتگوی استاد)