همه مون موتور پیشرانه داریم. موتور پیشرانۀ اصلی و غریزی ما که از لحظۀ به دنیا اومدن همراهیمون میکنه، میل به بقاست. عوامل دیگهای هم که باعث میشن در زندگی به جلو حرکت کنیم تقریبا زیرمجموعۀ میل به زنده موندن قرار میگیرن.
میلیونها مرد و زن فقط برای تأمین زندگی خانوادهشون هرروز به سرکار میرن و با میلیونها نفر دیگه سر و کله میزنن. این هم همون غریزۀ مراقبت از خانوادهست که احتمالا چندین قرنه که در ما وجود داره.
موتور پیشرانۀ من هم گاهی اینه که بتونم باعث افتخار پدر و مادرم بشم، گاهی اینه که بتونم برای خودم و عزیزانم زندگی خوبی رو تأمین کنم (که البته هرروز ناممکنتر میشه در ایران)، گاهی هم حسی در من بیدار میشه که تقریبا میتونم بگم بهم کمک کرده کارهایی که از نظر فیزیکی و روحی و ذهنی قادر به انجامشون نبودم رو انجام بدم. اون حس ترکیبی از حسرتهایی که تا عمق روحم پیش رفتن، خشم و ناراحتیهایی که خالیشون نکردم و چندین احساس بد و منفی دیگهست. شاید یکی از قویترین احساسات انسان که اتفاقا در طول تاریخ هم خیلی تأثیرگذار بوده همین حسادت و میل به بالاتر از دیگران ایستادن باشه.
میدونم میشه خیلی انگیزههای خوب برای زندگی داشت اما فعلا به همین انگیزههای پَست هم راضیام.
نامرتبط: بعضی خبرها آتیشیان که تا گوشت و استخون آدم رو میسوزونن. مثل خبر اعدام جوانانی که جرمشون اعتراض به وضعیت معیشتی بوده.
نامرتبط دوم: (کاملا نامرتبط به مورد بالایی) بعضی از حُکام ظالم به ندرت پیش میاد که پشیمون میشن. مثل اون ژنرالی که دیکتاتور لهستان بود ولی کم کم مسیرش رو عوض کرد و برای مردمش زندگی آزادتر و بهتری رو فراهم کرد. بعضی هم تا آخرین نفس به کارهای شنیع ادامه میدن. نتیجهاش هم میشه تزار نیکولای دوم که سرانجام خودش و تمام اعضای خانواده سلطنتی و درباریانش رو کشتن و حتی جسدشون رو هم با اسید از بین بردن.