من توی سال نهم بنا به دلایلی که قبلا گفتم تصمیم گرفتم برای سه سال بعدش توی هنرستان، شبکه و نرم افزار بخونم.

حدودا اوایل سال دهم بود که فهمیدم اون شغلی که احتمالا من ازش خوشم میاد بازرگانیه. توی ذهنم این بود که دانشگاه کامپیوتر و بخونم ۵-۱۰ توی همین حوزه برنامه نویسی کار کنم و در آخر وقتی پول‌هام رو جمع کردم وارد تجارت بشم.

در اون لا‌به‌لا یکی دو این بخش برنامه نویسی (که برای جمع کردن پول بهش نیاز داشتم) تبدیل شد به گرافیک ولی دوباره نظرم برگشت به همون برنامه نویسی.

تا همین یک ماه یا سه هفته پیش هم برنامه همون بود. می‌خواستم برای کنکور نرم افزار واقعا بخونم و احتمالا توی دانشگاه‌های دولتی تهران (برای فنی‌ها) مثل شمسی‌پور و انقلاب اسلامی قبول بشم.

در رابطه با شمسی‌پور این نوشته رو ‌خوندم. توی جاهای مختلف باز هم راجع به این دوتا دولتی‌های تهران نوشته دانشجوها رو خوندم. فروم‌ها، وبلاگ‌ها و …

و دیدم این‌ها اونجوری که فکر می‌کردم نیستن. اما از این مهم‌تر این قضایا باعث شد به یه نتیجه‌ای برسم.

برنامۀ قبلی خیلی احمقانه بود. چون بازار کار کامپیوتر اصلا با مدرک کار نداره. الان شما رندوم برو ده تا سایت کاریابی (مثل کوئرا و جابینجا و ای استخدام) ببین اینایی که برنامه ‌نویس می‌خوان اسمی از مدرک و سربازی میارن؟ نه.

پس مدرک برای برنامه نویس لازم نیست. از اون مهم‌تر شغلی که قراره زمان بیشتری داخلش باشم اصلا برنامه نویسی نیست. تجارته.

به علاوه بخوام با خودم صادق باشم من هیچ وقت عاشق برنامه نویسی نبودم و براش عشق و استعداد سوزان ندارم. مثلا این دوست‌مون رو ببینید. من تا ۱۴ سالگی اوج مهارتم نصب کردن بازی‌ها بود اونم با اتوران فارسی. اگه یکم پیچیده می‌شد (مثلا نرم‌ افزار و بازی‌هایی که کرک می‌خوان) بابام یا داداشم باید انجام می‌دادن. اونوقت بچه‌هایی رو می‌بینم که ۱۰-۱۲ سال‌شونه و از من بیشتر برنامه نویسی کردن. این مثال رو برای این زدم که بگم عشق و استعداد توی یه رشته چجوری خودشو باید نشون بده.

البته اینجوری تحت تاثیر قرار گرفتن مال کساییه که مرکز کنترل بیرونی دارن و مثل موج سوار، تابع موجِ نظرات و اعمال و رفتار بقیه هستن. من نظر هیچ کسی از نظر خودم برام مهم‌تر نیست. همه‌مون این ادعا رو داریم اما در واقعیت خیلی بیشتر از چیزی که فکر می‌کنیم تحت تاثیر بقیه قرار می‌گیریم.

بگذریم. این دوتا پاراگراف بالا رو برای این نوشتم که بگم از اولش هم من استعداد و علاقۀ زیادی نداشتم (دوتا رکن اصلی برای انتخاب شغل، رکن سوم نیاز بازار کاره).

پس با مشورت خانواده و جمع و جور کردن افکارم و دودوتا چهارتا به نتیجه رسیدم که دانشگاه یه رشته مرتبط با شغل آینده بخونم. یعنی چیزی مثل مدیریت بازرگانی یا مدیریت امور گمرکی.

نمی‌دونم اصلا توالی مناسبی بین حرف‌هام بوده تا اینجا یا نه. به هرحال برنامه فعلی من برای آینده نزدیک و دانشگاه از این قراره:

  1. تلاش کم و تیر انداختن در تاریکی برای رشته‌هایی که گفتم در دانشگاه‌های دولتی تهران (که احتمال موفقیتم کمه)
  2. هم‌زمان کار کردن روی یه مهارتی که زود به درآمد مناسبی برسه و باهاش بتونم این ده سال آینده رو زندگی کنم و یه چیزی هم پس انداز کنم (فعلا به نظر میاد قراره به گرافیک و انیمیشن مربوط باشه معلوم نیست تهش چی بشه)
  3. در نهایت به احتمال زیاد می‌رم دانشگاه آزاد تهران (مثل تهران مرکز یا غرب یا غیره) و انشالا تا اون موقع از مهارت جانبی موردنظر به درآمد می‌رسم
  4. و بعدش هم برنامه‌هام برای کار، که خودش داستان دیگه‌ایه و بمونه برای بعد

نمی‌دونم ممکنه بعضی‌ها توی زندگی انقد راحت مسیرشون مشخص شده باشه که به امثال من بخندن و بگن چرا انقد مسیرتو عوض می‌کنی. اما به نظر من هروقت که آدم حس کرد مسیر اشتباهی رو داره می‌ره یا حتی مسیر فعلی‌ش اشتباه هم نیست اما بهترین گزینه هم نیست، باید بره سمت بهترین‌ گزینه‌ای که می‌بینه.

از گرفتن تصمیم جدید و عوض کردن تصمیمات «خودِ نادان‌تر و ناپخته‌ترِ گذشته‌مون» نباید بترسیم.

ماهی رو هروقت از آب بگیری تازه ست.

آنونس

یه تیزر تبلیغاتی هم بریم. حتما یه پستی درباره مهارت‌های پایۀ مربوط به کنکور و به طور کلی درس خوندن و مطالعه می‌نویسم.

پی نوشت

چرا فکر می‌کنم نوشتن از مسیر خودم در وبلاگ خوبه؟

چون باعث می‌شه کسی که می‌خواد تصمیم بگیره، با دیدن مسیرهای دیگه بفهمه برای هر مقصدی مسیرهای مختلفی وجود داره. باید همه‌مون از مسیرهایی که رفتیم – شغلی، تحصیلی و … – بنویسیم و تجربیات‌مون و نتایج انتخاب‌هامون رو توضیح بدیم. که اگه اشتباهی کردیم بقیه تکرارش نکنن. و اگه کار درستی کردیم بقیه هم به همون جهت درست هدایت بشن.

این رو محض احتیاط می‌نویسم هرچند ایمانی بهش ندارم. ممکنه این پست بعدا ویرایش و به‌روز بشه (مثلا طولانی‌تر بشه).