من به شدت اهمال کار، زیرِکاردَررُو، و کم حواسم. گاهی اوقات ممکنه محو یه بازی بشم و یکی دو ساعت بگذره. یا با کارهایی که هیچ فایده و اثری ندارن ساعتها وقت تلف میکنم.
این هفتهای که شروع شد به خودم قول داده بودم با برنامه ریزی جلو بیام. روز اول از انتظار خودم بهتر پیش رفت. اما روز به روز بدتر و بدتر شد.
تا حدی که دیشب به بهانۀ این که «بزار فردا برنامه بنویسم که از نظر ذهنی آمادهتر باشم و برنامه واقعبینانهتر بشه» برنامه امروز رو ننوشتم و تا الان هم که شام رو خوردم برنامهای در کار نبوده.
البته این مشکلات برنامه ریزی در زندگی من هم درگیر معضل «چرخۀ معیوب» شدن. تعداد زیادی کار عقب افتاده دارم که معمولا هفتهای دو سه موردش یهو سر میرسه و برنامه اون رو تغییر میده.
بنابراین یکی از مقدمات اساسی برنامه ریزی انجام یا حذف یا احیانا تفویض کارهای عقب افتادهست.
متاسفانه اینترنتم هم الان از طریق دیتای موبایله بنابراین نمیتونم موبایل رو کامل خاموش کنم. اما حتما مثل همیشه محیطم رو تغییر میدم که به سمت عمل به برنامهها سوق پیدا کنم.
الانم میخوام برم توی سلسله درسهای مدیریت زمان متمم بچرخم ببینم، چه نکاتی توی برنامه ریزی فعلی من میتونه اعمال بشه.
از زمانی که پاراگرافهای بالا رو نوشتم حدود ده دوازده روز میگذره.
نرفتم توی سلسله درسهای مدیریت زمان متمم بچرخم ببینم، چه نکاتی توی برنامه ریزی فعلی من میتونه اعمال بشه. بله. میدونم واقعا یک اهمالکار لعنتی هستم.
اما چه میشه کرد؟ با همین افتان و خیزانها میریم جلو. فعلا که دورۀ رشده. رشد با سرعت پایین. با سرعت حلزون.
البته ریا نباشه توی این چند هفته تماما هم گند نزدم. یه عادت خوب رو دارم نهادینه میکنم. ورزش کردن روزانه.
و البته توی انجام یکی از عادتهای اصلیم گند زدم. که بماند چی بود. البته با کتاب نخوندن میشه دوتا عادت خوب که جدیدا توشون ضعیف عمل کردم.
توی این فایل ورد که پیشنویسها رو مینویسم، به جز اینی که دارید میخونید سه تا پیشنویس دیگه هم هست. نمیدونم انگار محتاطتر شدم. جرئت انتشارم کم شده. این حس مزخرف رو میشکنم. توی این هفته سعی میکنم هر سه تاشون رو منتشر کنم.
***
لعنت به نحوۀ فارسی زدنمون. خیلی نازیبا شده. واقعا دیگه حالم داره نحوۀ گفتاری نوشتن و حتی حرف زدن بهم میخوره. حالا درسته نمیشه با مردم توی واقعیت کتابی حرف زد. اما اینجا که میتونم فارسی معیار بنویسم. سعی میکنم کمکم برم به سمت فارسی معیار. امیدوارم به مرور اثرش رو ببینید.
***
گفتم که توی این چند هفته کم کتاب خوندم. بیشترش تقصیر خودمه. و یه مقدارش تقصیر نشر هورمزد. یه مقدار خیلی کم. یه فصل از کتاب «تفکر، سریع و آهسته» رو چاپ نکرده بودن. منم به این بهانه (با وجود داشتن نسخه انگلیسیِ الکترونیکی) کلا گذاشتمش کنار و سه چهار هفتهست منتظرم عزیزان نسخه سالمش رو بفرستن.
اما یه چیزی بد بهم تلنگر زد.
یه نکتهای بگم. توی انگلیسی یه کلمه هست برای توصیف کردن یه اتفاق، یا یه حس تلخ و شیرین استفاده میشه. چیزی که در عین دردناک بودنش لذت هم داره.
Bittersweet: as an adjective means something that is sweet and bitter or sad and happy at the same time
اما اون تلنگری که گفتم چی بود؟ اون تلنگر برای من یه تلنگر تلخ و شیرین بود. بعضی وقتها فقط عصبانی یا ناراحت میشی. اما بعضی تلنگرها تمام برایندشون خشم و حقارت نیست.
توی یه بحثی (تقریبا سیاسی-اجتماعی) دو بار سطحی خطاب شدم. و تا حد زیادی میدونم حتی اگه طرف با غرض گفته باشه و نه از روی دلسوزی، به هرحال حرفش درست بوده. اطلاعاتم خیلی کم بود. نتونستم اطلاعاتم رو خوب به هم بچسبونم و درست ازشون تحلیل بکشم بیرون.
تلخیش رو گفتم. شیرینیش این بود که شروع کردم به غرق شدن توی کتابها. و قراره بیشتر هم غرق بشم. دوباره میخوام زیاد کتاب بخونم. و تلاش کنم بهتر از همیشه بفهمم. آره حرفهام بوی قشنگی و بیعملی میده. از اون حرفهاست که همیشه میزنم (یا میزنیم) اما عمل نمیکنم.
اون حس حقارت ناشی از ندونستن این دفعه واقعا بهم فشار آورد. امیدوارم زخمش به راحتی بسته نشه.
برای همینم تا یه مدتی (هر چه قدر که بتونم تحمل کنم) خفه میشم. البته این دخلی به نوشتن نداره. اما دیگه توی توییتر و ویرگول و حتی واقعیت بحث و تبادل نظر نمیکنم. حتی دربارۀ دانستههای حتمی هم حرف نمیزنم.
فشار تحقیر شدن روی عزت نفس زیاده. اما من همیشه فکر میکنم نیروهای منفی قویتر از نیروهای مثبتن.
نفرت از عشق قویتره. غم از شادی. حسادت از رفاقت. خشم از آرامش. حقارت از بزرگی و اقتدار. مهم اینه که قدرت ناشی از خشم و ناراحتی و حسادت و نفرت و حقارت رو کجا مصرف کنی. هر کدوم اینا میتونه سوخت موشکت باشه که باهاش بری بالابالاها.
***
راستی بحث بالا رفتن موشکی مطرح شد، یادی از سریال «به کجا چنین شتابان» بکنیم. بار اول که پخش شد خیلی بچهتر بودم. اما اون موقع و الان از دیدنش لذت میبردم. نمیدونم سِرّش توی داستانه یا توی بازیگرها. شبها شبکه آیفیلم پخش میکنه. کسی داره از این سریال تعریف میکنه که از وقتی کبابکوبیده رو از گوشتکوبیده تشخیص داد دیگه سریال ایرانی نگاه نکرد. 😉
***
ذهنم خیلی شلوغه. فایلهای باز توی پسزمینه دارن مغزم رو میجُوَن. ایکاش میشد ما هم سیستم عامل عوض کنیم. فایلهای به دردنخور پاک بشن و فایلهای خوب رو نگه داریم. هر یکی دو سال یه بار با عوض کردن ویندوز، قشنگ مغزمون رو سبک میکردیم.
***
چندبار که متن مخصوص سئو بنویسیم، قدر وبلاگمون که توش آزاد و رها مینویسیم رو بهتر میفهمیم و کمتر تنبلی میکنیم. میفهمیم که آزادانه و رها از قید و بند گوگل نوشتن چه لذتی داره.