چند وقت پیش داشتم فکر می‌کردم، من که زندگی‌م چندان پرهیاهو و حماسی نیست. پس انگیزۀ بزرگ من چی می‌تونه باشه؟ انگیزۀ من برای ادامه دادن توی شرایط سخت چیه؟

نمی‌دونم می‌تونم درست منظورم رو بفهمونم یا نه. توی داستان‌ها و فیلم‌ها شاید دیده باشید که برای یکی یه اتفاق وحشتناک می‌افته و بر اثر اون اتفاق زندگی‌ش متحول می‌شه و محور اصلی زندگی‌ش اون اتفاق می‌شه.

مثل بروس وین. که پدر و مادرش کشته شدن و همین شد انگیزه اصلی‌ش برای عدالت‌خواهی. یا خیلی از افرادی که دچار سرطان یا نقص عضو شدن اما تازه بعد از اون زندگی واقعی‌شون شروع شد. و الی آخر.

ما آدم‌های عادی زندگی‌مون خیلی ساده‌تر از این حرف‌هاست. خبری از اتفاقات و لحظات دراماتیک نیست.

پس ما باید برای چی بجنگیم؟ برای چی تلاش کنیم؟

و وقتی که زمین خوردیم به چه امیدی از جا پاشیم؟

اصلا زمین خوردن ما به چه شکله؟

زمین خوردن من دو صورت داره:

  • یا بر اثر رخدادهای شانسی و بیرونی نمی‌تونم ادامه بدم و مشکلی سد راهم میشه
  • یا خودم بی‌انگیزه و بی‌انرژی می‌شم و فکر می‌کنم ناتوانم

حالا مسئله اینه که وقتی واقعا مشکلات بهم هجوم آوردن یا خودم احساس ناتوانی می‌کنم، به چه امیدی از جا بلند شم؟

برای هر کسی متفاوته. اما انگیزۀ من اینه که، من تا امروز خوب زندگی نکردم. زندگی سختی نداشتم اما واقعا اونجوری که می‌‌خواستم نبوده. خیلی چیزهای مهم دقیقا یه جوری پیش رفتن که من نمی‌‌خواستم. هنوز هم بعضی از اون کمبودها و نرسیدن‌ها روحم رو می‌‌خورن.

نمی‌تونم قبول کنم که تا آخر، زندگی‌م همین قدر بی‌کیفیت و پر از نرسیدن‌ها باشه. وقتی که حس می‌کنم توان بلند شدن ندارم با خودم فکر می‌کنم، اون چیزهایی که من می‌خوام با نشستن، با غبطه خوردن، با جهل، با بی‌عملی به دست میان؟ قطعا نه. نه تنها باید بیشتر از یه آدم معمولی کار کنم بلکه باید بیشتر از کمیت کار و زندگی‌م روی کیفیت کار کنم. زمان و انرژی من محدوده. چیزی که می‌تونه باعث موفقیتم بشه کیفیت انجام کاره.

فکر کنم محمدرضا شعبانعلی بود که گفت:

«زندگی مثل بازی پوکر می‌مونه. و البته خودت انتخاب نکردی که بازی کنی. اما به هرحال الان دور میز نشستی. و دستت رو هم خودت انتخاب نکردی. چه خوب چه بد، دستت همینه.»

به یکی دست خوبی افتاده و به یکی نه. منم دستم واقعا بد نبوده اما از اون فوق‌العاده‌ها هم نبوده.

تنها کاری که از من بر میاد اینه که سعی کنم از همین دستِ بد، بیشترین نتیجه رو حصول کنم.

چند وقته یه عکس‌نوشته (quote) رو گذاشتم پس زمینه دسک تاپ. بخشی‌ش از خودمه و بخش دیگه‌ش از راینر بران (یکی از کاراکترهای اصلی اتک آن تایتان).

چیزی که من اولش نوشتم بیشتر برای یادآوری و شاید انگیزشِ خودم بوده. اما بخش دومش که از راینره، اینجا هم می‌نویسم.

“Just do what you’ve gotta do.

Keep moving forward.

That’s all we can do.”

«فقط اون کاری که باید رو انجام بده.

فقط رو به جلو حرکت کن.

این تنها کاریه که می‌تونیم بکنیم.»

انگیزۀ من همینه که به جلو حرکت کنم. حتی آروم. حتی سینه خیز.

یه دیالوگ خفن دیگه هم توی اتک آن تایتان هست که می‌گه (آقا میکه زاکاریاس):

«تنها زمانی می‌بازی که از جنگیدن دست بکشی.»

یعنی هر چقدر هم داغونی، هر چقدر هم ضعیفی، تا زمانی که دست از تلاش نکشیدی، بازنده نیستی.

تا به حال چندین بار به پیشرفت خیلی خیلی کند خودم اشاره کردم. ازش راضی نیستم. دلم می‌خواد سریع‌تر باشه. بنابراین مهم نیست من چقدر داغونم. چقدر ضعیفم. چقدر نادونم. تا زمانی که در حال یادگیری ام، تا زمانی که در حال تلاشم، بازنده نیستم.

هر وقت که خسته‌ ام. هر وقت که حس می‌کنم حالی برای انجام کار درست و کار مفید ندارم، به خودم می‌گم، با این کار داری به خواسته‌هایی که داری لگد می‌زنی.

خلاصه این که، Keep Moving Forward و Be the hero of your own reality.

گاهی اوقات برای انتشار یا عدم انتشار یه نوشته به شک می‌افتم. بنابراین هرچه زودتر، قبل از این که منصرف بشم منتشر می‌کنم. مهم نیست چه برداشتی می‌شه. مهم اینه که من حرفم رو زدم.