استاد شعبانعلی یک پستی داشتند که چکیده‌اش این بود:

«اگر به شیوه‌ی کار کسی نقدی داری، برو و آن کار را بهتر از او به صورت کامل انجام بده. اگر بهتر انجام دادی، هم او درس می‌گیرد و هم در دنیای بزرگ خداوند، شیوه‌ای کمی بهتر را بنیان گذاشته‌ای. در غیر این صورت، دهانت را ببند و به روزمرگی و روزمردگی، مشغول باش!»

خودشان هم مثال زدند که وقتی در موضوعی که برای‌شان اهمیت داشت نقدی داشتند به جای غر زدن و ایراد گرفتن دست به کار شدند و آن کار را به شیوه‌ای که به نظرشان بهتر بود انجام دادند.

من هم این را کاملا قبول دارم. یادم است یک بار در ویرگول یکی زیر نوشتۀ من کامنت گذاشته بود و گفته بود بی‌سروته و بی‌منطق است. وقتی به صفحۀ ویرگولش رفتم دیدم که خودش (نه تنها نام و عکس درستی نداشت، بلکه) هیچ نوشته‌ای نداشت و آدرس وبلاگ احتمالی‌اش در جاهای دیگر را هم نگذاشته بود.

آن موقع خیلی مودبانه و متواضعانه جوابش را دادم. گفتم «بله معذرت می‌خوام که وقت‌تون گرفته شده و این چیزی که خواندید مال زمان خامی و کم‌تجربگی منه و حالا در وبلاگم بیشتر می‌نویسم». در کمال پررویی آدرس وبلاگ را خواست و من هم آدرس را دادم. دیگر از او خبری نشد.

اگر یکی مثل آقای دست‌انداز یا احمد سبحانی به من انتقاد می‌کرد خوشحال هم می‌شدم. چون خودشان صدها نوشتۀ خوب و جذاب دارند. اما وقتی کسی که خودش دو خط هم منتشر نکرده به آدم انتقاد می‌کند کمی درد و فشار به من وارد می‌شود.

من اگر کارگردان، نویسنده و یا آشپز (سرآشپز حرفه‌ای) بودم نقدهای منتقدانِ دست‌به‌سیاه‌وسفید‌نزده را پشیزی حساب نمی‌کردم. هیچ چیز چندش‌تر از آدمی نیست که هیچ عملکردی جز نقد کارهای دیگران ندارد و تنها چیزی که به دنیا اضافه کرده، چند خط توهین و ایرادهای بنی اسرائیلی بوده.

از طرف دیگر من به اصل دیگری هم معتقدم.

برای تشخیص این که ترجمه و ویراست یک کتاب ایراد دارد نیاز نیست مترجم یا ویراستار باشی. کافی‌ست کمی زبان مبدا را بلد باشی و کمی هم از دستور زبان خودت سر در بیاوری.

بسیاری از ایرادات احتمالی که خودرو توسط یک شخص معمولی هم تشخیص داده می‌شوند. برخی هم نه. اما تعمیر تقریبا تمام ایرادات یک خودرو تنها توسط یک مکانیک امکان‌پذیر است.

یک مثال جالب دیگر هم هست.

من کتاب «۵۳ اصل تصمیم‌گیری» نوشتۀ رابرت گانتر و ترجمۀ استاد شعبانعلی را یک بار چندین ماه پیش فقط روخوانی کردم. ولی از یک ماه پیش به طور جدی همراه بازخوانی، یادداشت‌برداری هم انجام می‌دهم.

خلاصه برادرم هم در آن فاصله که من کتاب را زمین گذاشته بودم (یا دقیق‌تر، در قفسه کتاب‌ها) یک سوم آن را خوانده بود. بحث کتاب تصمیم‌گیری که پیش آمد گفت «این کتاب واقعا مسخره‌س. خب که چی؟ الان من اینا رو خوندم به چه کارم میاد؟»

ابتدا یکی از شوخی‌هایی که بین‌ خودمان داریم را مطرح کردم. شوخی «اصغر از تهران». امیدوارم اگر بین خوانندگان اصغرنامی هست از دست من ناراحت نشود. چرا که من هم از این که در رسانه ملی نام من بارها روی کاراکترهای احمق یا خلافکار گذاشته شده ناراحت نمی‌شوم. 🙂

گفتم «یه استاد که تو دانشگاه‌های مطرح آمریکا تحصیل و کار کرده کتاب رو نوشته، یه استاد دیگه که از یکی از برترین دانشگاه‌های ایران فارغ التحصیل شده کتاب رو ترجمه کرده. بعد اصغر از تهران می‌گه این کتاب ارزش خوندن نداره.»

در ادامه جدی‌تر گفتم «درسته خیلی از توضیحاتش یکم ناملموسن. اما دقیقا به همین خاطره که برای هر مبحث حتما یک مثالم نوشتن. و البته مثال‌هاش هم در خیلی از موارد به زندگی ما ربطی دارن. اما می‌تونی با یکم فکر کردن توی دنیای خودت و زندگی خودت اون مثال‌ها رو شبیه‌سازی کنی.»

راستش هنوز بااطمینان به نتیجه نرسیده‌ام که کجاها حق انتقاد داریم و کجاها نه. بعضی چیزها انتقاد نیستند. یک جور پیشنهاد یا حتی مطرح کردن یک باگ‌ هستند که طرف ازشان خبر ندارد.

مثلا وقتی من به متمم ایمیل می‌زنم که در فلان صفحه اسکرول افقی اضافه شده (توضیحش طولانی‌ست) این انتقاد نیست. یک باگ است که تقصیر شخص خاصی هم نیست.

مثلا من به یک وبلاگ‌نویس عزیز به مودبانه‌ترین و غیرتهاجمی‌ترین شکل ممکن گفتم که این همه اینتر زدن هم خسته‌کننده می‌شود و بهتر است متن فضای خالی‌اش زیاده از حد هم نشود. بعضی‌ها نکته‌ای که اشتباه هم نیست را بدترین شکل ممکن مطرح می‌کنند. من اگر می‌‌خواستم همان کامنت را الان بنویسم باز هم مودبانه‌تر و خنثی‌تر می‌نوشتمش.

مثلا طرف می‌‌خواهد بگوید تو خیلی کم اینتر می‌زنی و پاراگراف‌هایت طولانی و خسته‌کننده‌اند. به جای این که مودبانه و بدون توهین حرف بزند، می‌گوید «معلوم است که وبلاگ‌نویس نیستی. فکر می‌کنی پاراگراف‌های طولانی نوشته‌ات را خیلی عمیق و خودت را خیلی فکور نشان می‌دهند؟»

در حالی که یادمان می‌رود در وهله اول آنجا وبلاگ خود شخص است. اگر راحت‌ است که زیاد اینتر بزند یا کم بزند به خودش ربط دارد و ما فقط حق داریم به او پیشنهاد بدهیم که چه چیزی برای‌مان به عنوان یک مخاطب (و برای بسیاری از مردم) خواناتر است.

همیشه انتخاب پیش‌فرض من این است که حتی اگر انتقاد و پیشنهادی دارم آن را مطرح نکنم. چون نه من شیوۀ درستش را بلدم و نه بیشتر افراد (از جمله خودم) شیوۀ درست شنیدن و تعامل با نقد و پیشنهاد را یاد گرفته‌ایم.

هنر در این است که انتقادها را به شکل پیشنهاد مطرح کنیم.

به جای این که به یک نویسنده/وبلاگ‌نویس بگوییم تو زیادی ثقیل و سخت می‌نویسی، می‌توانیم بگوییم امروزه – مخصوصا در وب – مردم دوست دارند متن‌های ساده و روان بخوانند و اولویت با سادگی و شیوایی متن است. شما هم می‌توانید این شیوه را امتحان کنید شاید خوش‌تان آمد.

نکته دیگری هم هست. ما هیچ وقت نمی‌توانیم داستان را از دید دیگران ببینیم. شاید نویسنده‌ای که تمام کتابش را خوب نوشته اما آخرش را خراب کرده در آن زمان با همسرش به مشکل خورده و طلاق گرفته. شاید برنامه‌نویسی که با من کار می‌کند و حالا یک جای سایت را اشتباهی کار کرده آن روز یا شب خیلی خسته بوده و تمرکزش پایین بوده.

به جای سوء استفاده از موقعیت‌ ضعف دیگران و ضربه زدن، تلاش کنیم دنیا را کمی بهتر و قشنگ‌تر کنیم. یا با پیشنهاد نرم یا با انجام دادن آن کار به شکل بهتر. 

این نوشته نیاز به ویرایش دارد. خیلی بی‌سروسامان و ضعیف است. اما حس می‌کنم ارزش وقت گذاشتن برای ویرایش و آپدیت را دارد. 

پی نوشت

این نوشته در تاریخ ۱۵ مهر ۱۴۰۰ ویرایش و به‌روزرسانی شد.

Published on August 13 2021 – Updated on October 7 2021