به دلیل اینکه این چندوقت اخیر کمتر نوشته‌ام و هرچیزی هم نوشته‌ام در حد یک پیش‌نویس ناقص مانده و منتشر نشده تصمیم گرفتم، همین الان در عرض کمتر از یک ساعت پستی که در نظر دارم را بنویسم و منتشر کنم.

این نوشته را می‌شد خیلی خلاصه‌تر و کوتاه‌تر نوشت. اما ترجیح دادم دو نمونۀ دیگر هم به داستان اول و اصلی اضافه کنم.

کم‌فروشی در آموزش

چندوقت پیش کلاس‌های آموزش رانندگی را شروع کردم. به کلاس‌های عملی اصطلاحاً کلاس شهری گفته می‌شود. در زمان مقرر خودم را به آموزشگاه رساندم و مربی هم با کمی تأخیر آمد. در نگاه اول آدم سخت و بداخلاقی به نظر می‌رسید. اما کم‌کم سوالاتی پرسید و من را به حرف گرفت و باهم بیشتر آشنا شدیم. با جزئیات آموزش و کلاس کار ندارم.

کلاس‌های من اسماً از ساعت ۴ تا ۶ بعد از ظهر بودند. اما مربی کلاس را ۱۵ دقیقه زودتر تمام کرد. من چون تازه بار سوم‌ام بود که پشت فرمان می‌نشستم (دوبار هم قبل کلاس تمرین کرده بودم)، در طول رانندگی آنقدر حواسم جمع خیابان بود که به ساعت نگاه نمی‌کردم.

خلاصه اینکه حدود ۵:۴۵ به آموزشگاه برگشتیم. بعد از پارک کردن ماشین و خارج شدن، خیلی ناخودآگاه به ساعت مچی‌ام نگاه کردم. و باز هم کاملاً بدون هیچ قصد و غرضی، فقط محض اطمینان پرسیدم «کلاس تموم شد؟»

مربی من تا حدی آشفته شد. چون فکر می‌کرد منظور من از ساعت نگاه کردن و سوالی که کردم، انتقاد و اعتراض به زود تمام شدن کلاس است. خلاصه برای خودش حرف‌هایی زد: «اصغر آقا که کلاسش با ما همزمان است وقتی ما رفتیم هنوز نرفته بود، و می‌بینی که قبل از ما برگشته» یا «به ساعت نگاه نکن. جلسه اول معمولاً فلان جور است من چون دیدم تو پسر خوبی هستی اینجور شد.» و الی آخر.

من هرچند به طور کلی این که برای ۱۲۰ دقیقه آموزش پول بدهم و ۱۰۰ دقیقه آموزش دریافت کنم را دوست ندارم (فقط کافی‌ست اینطور نگاه کنید، ۱۲ جلسه ۱۲۰ دقیقه‌ای داریم، اگر از هر جلسه ۲۰ دقیقه کم کنیم، انگار از کل جلسات ۲ جلسه کامل را کم کرده‌ایم)، اما واقعاً آن کارهایم کاملاً اتفاقی و بدون منظور بود. خلاصه اینکه یک جوری قضیه را جمع‌وجور کردم و خداحافظی کردم و جلسه اول به پایان رسید.

کاری ندارم که این دیر آمدن و زود رفتن مربی مصداق کم‌فروشی است و کاری هم به اعتقادات مذهبی مربی عزیز هم ندارم که دارد مرتکب گناه کبیره می‌شود (البته خودش فکر می‌کند چون از بقیه مربی‌ها بهتر درس می‌دهد، کم‌کاری کمّی را دارد با کیفیت جبران می‌کند).

حرفم در این نوشته دربارۀ معانی ناخواستۀ ساده‌ترین رفتارهای ماست. از جمله همین ساعت نگاه کردن.

در ماجرایی که من تعریف کردم، ساعت نگاه کردنِ من برای مربی من این معنی را داشت: «چرا کلاس را زودتر تمام کردی؟ مگر نباید تا ۶ آموزش بدهی؟»

یا مثلاً فرض کنید با دوست یا مخصوصاً شریک عاطفی خود بیرون رفته‌اید. اگر مکرراً به ساعت نگاه کنید، طرف مقابل متوجه می‌شود و برداشتش این خواهد بود که شما از بودن با او لذت نمی‌برید. دوست‌تان شاید این را به روی‌تان نیاورد. ولی شریک عاطفی قطعاً این را در زمانی مناسب دست‌مایه بحث و جدل قرار می‌دهد (و حق هم دارد).

البته همین ساعت نگاه کردن را به عنوان یک ابزار هم می‌توان مورد استفاده قرار داد.

مثلاً فرض کنید کسی را اتفاقی در خیابان دیده‌اید و او شما را به حرف گرفته است. شما هم واقعاً عجله دارید، یا عجله هم ندارید اما می‌خواهید از دست طرف مقابل خلاص شوید و همچنین روی‌تان نمی‌شود صریح بگویید که باید بروید. با فرض حواس‌جمع و تیزهوش بودن طرف مقابل، اگر چندباری به ساعت خود نگاه کنید و بدن‌تان جنب‌وجوش داشته باشد (انگار که می‌خواهید راه بروید اما دست‌وپایتان بسته است)، احتمالاً طرف مقابل خودش متوجه می‌شود که شما می‌خواهید بروید و مکالمه را جمع می‌کند.

هرچند این حرکت راحت‌تر از صراحت و رک‌بودن به نظر می‌رسد اما در واقع احتمال اینکه طرف مقابل ناراحت بشود کمتر نیست.

جلوی تاکسی یا عقب تاکسی

یک نمونه دیگر از رفتارهای ساده که افراد مختلف برداشت‌های کاملاً متفاوتی از آنها دارند هم در ذهن دارم.

حدود یک سال پیش برای کاری از اسنپ ماشین گرفتم. آن زمان به خاطر کرونا تا جای ممکن عقب تاکسی و آژانس می‌نشستم. اما در آن روز خاص یادم نیست چرا جلو نشستم. تا نشستم راننده که آدم برونگرا و پرحرفی بود شروع به حرف زدن کرد. چیزی در این مایه‌ها:

«حال کردم که جلو نشستی. یه سریا مخصوصاً خانوما میرن عقب می‌شینن، خودشونو می‌گیرن. انگار که ما لولوخرخره‌ایم یا اگه جلو بشینن فکر بدی می‌کنیم، یا فکر می‌کنن اربابن و راننده نوکرشونه.» من در این لحظه چنین حسی داشتم:

آن راننده احتمالاً خیلی وقت بود که به این کار اشتغال داشت و دوران پیش از کرونا هم چنین چیزی را حس کرده بود. اما من به شخصه فکر می‌کنم حداقل در دوران پساکرونا، اصرار بر عقب نشستن به نفع همه‌ست. هرچند که در نهایت فاصله من با راننده از نیم متر به ۱٫۵ متر می‌رسد و باز هم در فضای بسته‌ای هستیم، اما به هرحال احتیاط بیشتر ضرری ندارد.

یک نمونه دیگر هم به ذهنم رسیده که شاید مرتبط باشد.

باز کردن در نوشابه

احتمالاً برای شما هم پیش آمده که دیگران از شما بخواهند در نوشابه‌ای، شیشه‌ای، چیزی را باز کنید (البته مخاطب‌های پسر احتمالاً این مورد را بیشتر تجربه کرده‌اند). یا احتمالاً اگر قدتان کمی بلند باشد جایی از شما خواسته شده که کاری انجام بدهید. مثلاً لامپی ببندید یا چیزی را از طبقات بالای کمد یا کابینت پایین بیاورید.

در اینجور کارها مخصوصاً اگر خودتان پیش‌قدم شوید، این احتمال وجود دارد که به طرف مقابل با رفتارتان حس بدی بدهید. مثلاً فرض کنید پسرخاله‌تان که چندسالی از شما کوچک‌تر است در حال تقلا برای باز کردن نوشابه است. اگر شما خودتان پیش‌قدم شوید یا بدتر، نوشابه را از دست پسرخاله بگیرید و آن را باز کنید، به او این سیگنال را می‌دهید که «تو ضعیفی. من از تو قوی‌ترم.»

به عبارتی در این سناریوها طرف مقابل حس می‌کند که شما دارید چیزی را به رخ او می‌کشید. بنابراین در زمان اینجور کارها باید خیلی حواس‌مان جمع باشد. به خیال خودمان داریم به طرف مقابل لطف می‌کنیم اما ممکن از دید او در حال خودنمایی و تحقیر دیگری باشیم.

در اینجور چیزها نحوۀ صحبت کردن و جزئیات رفتار خیلی مهم است. مثلاً در سناریوی نوشابه حالت مثبت این شکلی است:

پسرخاله در حال تقلاست. یا من چیزی نمی‌گویم و فقط نگاه می‌کنم، تا خودش درخواست کمک کند. یا می‌گویم «من دستم خشکه می‌خوای بده من امتحان کنم» یا «شاید دستت چربه بزار من وا کنم (که واقعاً سر سفره احتمالش زیاد است)». اگر موفق شدم که نوشابه را باز کنم با یکی از این دو جمله قضیه را به خوبی و خوشی تمام می‌کنم «فکر کنم ۹۹ درصد باز شده بود، یه ذره‌اش مونده بود» یا «تو خسته‌اش کردی من کشتمش».

البته که این چیزها هیچکس را خیلی ناراحت نمی‌کند و شاید اصلاً این حد توجه به جزئیات بیهوده باشد. اما اگر می‌شود از دادن حس بد به دیگران جلوگیری کرد، چرا نکنیم؟

پی نوشت

تصویر شاخص این پست یک طراحی وکتور است که قبلاً از روی یک ویدئوی آموزشی انجام داده بودم. جالب است که بعد از حدود ۲ سال به دردم خورده است.