یه قانونی هست به نام قانون پنج ثانیه. در واقع یک کتابه به همین نام، نوشتۀ مل رابینز.

توضیحات کلی و مختصر از یک دوست در ویرگول دربارۀ قانون پنج ثانیه | پیوند

نقد و بررسیِ خوب از یک دوست در ویرگول دربارۀ کتاب قانون پنج ثانیه (توصیه می‌شه – البته مختون رو می‌زنه که کتاب رو نخرید (; ) | پیوند

معرفی و مرورِ کامل و حرفه‌ای از زومیت دربارۀ کتاب قانون پنج ثانیه (توصیه می‌شه – هرچند خودم همت نکردم کامل بخونمش) | پیوند

این منابع رو برای این معرفی کردم که با قانون پنج ثانیه که یکم به حرف من ربط داره، آشنا بشید.

خیلی از چیزهایی که در ذهن من هست، واقعا منبعش یادم نیست. یعنی ممکنه خود نقل قول یا آموزه رو یادم باشه اما صاحب یا منبعش رو نه. پس ممکنه گاهی حرفی بزنم که مال خودم نباشه، اما منبعش هم به یاد نیارم. البته مشخص می‌کنم چی برای خودم نیست.

یکی از جالب‌ترین تکنیک‌هایی که من توی این چند وقت بهش رسیدم تقریبا همین قانون پنج ثانیه‌ست. یعنی حتی اگر اصلا حوصلۀ انجام کاری رو نداشته باشم هم، بعد از شروعش (با هرضرب و زوری، نسکافه، پاداش و …) دیگه ادامه‌اش میدم.

احتمالا همه‌مون شنیدیم که سخت‌ترین قدم، اولین قدمه. یعنی فقط شروع کار سخته.

مثلا قراره من هرشب با کلمات هردرس کتاب ۵۰۴ واژه، ۱۲ جمله بسازم. دوسه بار پیش اومده که گفتم ولش کن امشب، چهارتا می‌سازم، اما وقتی چهارمی رو نوشتم، حس کردم حیفه ادامه‌اش ندم.

اصلا چرا می‌گن برای عادت‌ها، حداقلِ خیلی کوچک بزارید؟ شاهین کلانتری از یک نویسنده دیگه نقل کرده بود:

«باید حجم اون عادت، انقدر کم و ساده به نظر برسه که بگن احمقانه‌ست.»

مثلا من به خودم قول می‌دم هرروز بعدازظهر، قبل از چرت زدن، یک صفحه کتاب کتاب بخونم. احتمال این که بیشتر از یک صفحه، مثلا ۲۰ صفحه کتاب بخونم توی این حالت (که اجبار و زمان مقرر وجود داره) بیشتره یا زمانی که روی هوا می‌گم حالا تا آخر امروز ۳۰ صفحه می‌خونم.

اصلا مقدار معین (حداقلی) باید انقدر تحریک کننده باشه که آدم دلش نیاد انجام نده.

«دیگه یه پاراگراف نوشتن چیه؟ بزار بعد مسواک زدن، یه پاراگراف بنویسم.»

فهرست انجام کارها (To-Do List) هم خیلی کمک کننده‌ست. غروب من می‌خواستم بخوابم. ولی بعدش کارایی که باید انجام می‌دادم رو نوشتم، و گفتم ولش کن، هرطور شده این‌ها رو انجام می‌دم؛ شب زودتر می‌خوابم یا سریال می‌بینم (پاداش). به علاوه داشتن یک فهرست از کارهای انجام شده و نشده دو حس ایجاد می‌کنه: مسئولیت و شرم برای انجام نشده‌ها و آسایش و افتخار به خاطر انجام شده‌ها. البته به نظرم این حس سنگینی تیک نخورده‌ها بر روی دوش به شدت جلوبرنده‌ست.

راستش برخلاف خیلی‌‌ها من نه همیشه از کار سخت شروع می‌کنم و نه از راحته. بستگی به کارش داره. مثلا یادداشت کردن یک ایده یه خرده سخته، اما اگر دیر بنویسمش از بین می‌ره. پس من بین مطالعه (راحت) و یادداشت کردن ایدۀ جدید (سخت)، دومی رو انتخاب می‌کنم چون ممکنه از دست بره.

می‌خوام یک حس خوب رو به اشتراک بگذارم. کار کردن، عمل کردن به برنامه، انجام وظایف از پیش تعیین شده و چیزهایی از این دست، در زمان خستگی به من حس خوبی می‌ده. حس اینکه من آدم سرسخت و بااراده‌ایم. حسی که در حالت عادی اصلا ندارم.

چیزهای بزرگ از طریق سخت کار کردن و پشتکار به دست می‌آیند. نه بهانه.

کوب برایانت