قرار بود پست امروز ادامه‌ای بر قضیۀ کمال‌طلبی و … باشه، اما به خاطر انگیز‌ه‌ای که برای این نوشته دارم، اون مطلب رو تحقیق بیشتری می‌نویسم.

بگذریم، این پست معرفی فیلم نیست. اما دربارۀ یک فیلمه. سینمایی «لا لا لند» در سال ۲۰۱۶ اکران شد و چندتایی اسکار برد. اگر با اسپویلر (در مورد فیلم‌های لالالند و مرد خانواده) مشکل دارید و … پیشنهاد می‌کنم، ادامۀ مطلب رو نخونید چون بخش‌های مهمی از داستان براتون لوث می‌شه.

.

.

.

راستش من هم مثل هربینندۀ خوش باور دیگه‌ای انتظار داشتم سباستین و میا به هم برسن. اما یهو دیدیم که میا یه مرد دیگه‌ای رو بغل کرد و بچه هم دارن. این فیلم برای من چند تداعی داشت:

یک

اون جوکه که می‌گفت: «برای دختره کادوی ۴۰۰ تومنی خریدم بعد آخر سر گفت، تو بهترین داداش دنیایی.»

چرا؟

اگه سباستین نمی‌اومد سراغ میا تا بهش خبر بده که یه فرصت کاری پیش اومده و تشویقش نمی‌کرد شاید میا به اون خط داستانی (که داخلش هر دو به آرزوهاشون رسیدن. میا بازیگر معروف شده و سباستین یک کلوب جاز راه انداخته) نمی‌رفت.

تازه میا هم یکی دو سکانس قبل از اون سکانس شوهر منفورش، به سباستین گفته بود: «همیشه دوستت خواهم داشت.»

دیگه من گفتم اینا رفتن که تا آخر عمر با شادی زندگی کنن یا همون They lived happily ever after. که یهو ضربه فنی شدیم.

دو

همونطور که رضا حاج محمدی عزیز توی این نقد و بررسی اشاره کرده یکی از پیام‌های اصلی فیلم این بود که نمی‌تونیم همه چیز رو باهم داشته باشیم. یا به قول مارک منسون:

You can’t have it all.

سناریویی که واقعا اتفاق افتاد این بود:
هردو به رؤیاشون (رؤیای شغلی) رسیدن ولی به هم نرسیدن.

چیزی که می‌تونست اتفاق بیفته و در تصورات میا (یا جفت‌شون) اتفاق افتاد:
به هم رسیدن و باهم بچه دار شدن و تا آخر عمر به خوبی و خوشی زندگی کردن. البته یک زندگی کاملا معمولی و عاشقانه رو تجربه کردن و هردو از رؤیاهاشون دست کشیدن.

راستش من دلم برای سباستین بیشتر سوخت. شاید چون از جنس موافق هستیم و بهتر درکش می‌کنم شاید هم چون حس می‌کنم اون نسبت به میا چیزهای بیشتری رو از دست داد.

من کمی به فکر فرو رفتم و حس می‌کنم این موضوع انتخاب سناریو نیاز به تفکر بیشتر داره. چون مطمئنم روزی می‌رسه که بین کسب و کار و خانواده و خودم انتخاب کنم. اتفاقا فیلم «مرد خانواده» یا Family Man هم طرحی مشابه داشت.

مفهوم اصلی این بود که:

مرده یا انتخاب می‌کرد که توی آمریکا بمونه و یک زندگی معمولی (از نظر مالی) اما عاشقانه و صمیمی رو همسر و فرزندانش داشته باشه.

یا:

می‌رفت و دیگه اون زن رو نمی‌دید و ثروتمند می‌شد اما در زندگی‌اش خانواده و صمیمیت و محبت جایی نداشت.

محمدرضا شعبانعلی عزیز یک بار حرف خیلی قشنگی زد:

تعادل در زندگی برای آدم‌های معمولیه. آدم‌هایی که دنیا رو به پیش می‌برن براشون تعادل معنایی نداره.

یعنی آدم‌هایی که باعث پیشرفت‌های امروز شدن، احتمالا قید خیلی ‌چیزها از جمله خانواده، احتیاجات و لذت‌های شخصی، ثروت و … رو زدن.

فکر نمی‌‌کنم ادیسون و نیوتن خیلی اهل خانواده یا دوست و تفریح بوده باشن. نیوتن رو که مطمئنم ازدواج نکرد. استیو جابز هم مطمئن نیستم زندگی عاطفی یا شخصی فوق العاده‌ای رو تجربه کرده باشه (لعنتی ایکاش کتابش یا فیلمش رو خونده/دیده بودم).

برای من یکی که الآن خیلی سخت به نظر میاد بخوام، یک بخشی از زندگیم رو حذف کنم.