مقدمه

زمانی که می‌خواستم پیرامون بحث کمال‌طلبی تحقیق کنم، بعد از متمم گفتم بهتره برم سراغ منابع خارجی. و احتمالا از روی تنبلی یا غیره، اومدم توی سایت تد perfectionism رو سرچ کردم. به سه تا ویدئو برخوردم. اولین ویدئو که تا الآن کامل دیدمش و ازش نکته برداری کردم، ویدئویی بوده از جان باورز (Jon Bowers) بوده با عنوان We should aim for perfection — and stop fearing failure (ما باید برای کمال‌‌طلبی هدف‌گذاری کنیم – و ترس از شکست رو متوقف کنیم).

متاسفانه این ویدئو زیرنویس فارسی نداره. اما با زیرنویس انگلیسی فهمیدنش خیلی هم سخت نیست. پیشنهاد می‌کنم حتما تماشاش کنید اما اگر نکردید فکر کنم این نوشتۀ من تاحدی بیانگر حرف‌های جان باورز باشه.

اصل مطلب

معمولا نوشته‌ها و کتاب‌های خودیاری به ما می‌گن که کمال‌طلبی بده. یا اون رو جزء ضعف‌ها یا ویژگی‌ها منفی به حساب میارن. اما آیا کمال‌طلبی همیشه بده؟ طبق توضیحات متمم:

تعریف کمال طلبی مثبت و منفی

بنابراین کمال‌طلب بودن مطلقا بد نیست، حتی خیلی‌ جاها می‌تونه به نفع شخص یا افراد بشه. اگر انسان اولیه‌ای که آتش رو کشف کرد، علاقه‌ای به واقعا گرم شدن نداشت و سعی می‌کرد با پوستین و برگ و … خودش رو گرم نگه داره چی‌ می‌شد؟ (احتمالا یکی دیگه کشفش می‌کرد 😉 )

به نظرم کمال‌طلبی ما انسان‌هاست که داره ما رو پیش ‌می‌رانه. فکر کنید فردا تمام متخصص‌ها، دانشمندان و … کارشون رو متوقف کنن. دیگه هرروز خبری از یک کشف یا اختراع تازه نخواهد بود. دیگه امروز با فردا یا حتی ده یا بیست سال دیگه فرقی نخواهد داشت.

جان باورز در سخنرانیش به چند مورد اشتباه ریز که به خاطر دقت یا کیفیت ۹۹٫۹ درصد بودن اشاره کرد:

دولت آمریکا مجبور شد یک هواپیمای ۱٫۴ میلیارد دلاری رو اوراق کنه چون کادر کنترل کیفی یک سنسور رو چک نکرده بودن.

یک خطای ساده در حد اشبتاه تابپی در کد‌های سایت آمازون باعث پایین اومدن سرعت شد و در عرض چهار ساعت ۱۶۰ میلیون دلار خسارت وارد شد.

به دلیل کامل تمیز نشدن یک آزمایشگاه در یک شرکت داروسازی، حدود ۷۰۰ نفر درگیر بیماری مننژیت شدن و ۷۶ نفر جون‌شون رو از دست دادن.

احتمالا شنیدین که ناوبری هواپیما یک درجه انحراف از مسیر شاید در شروع خیلی زیاد نباشه اما در مقصد بسیار متفاوته. فکر کنید کشور ایکس قراره با یک موشک مقر یک گروه تروریستی در افغانستان رو بزنه، اگر یک درجه انحراف داشته باشه مطمئنا به جایی کیلومتر‌ها دورتر و احتمالا غیرنظامی برخورد می‌کنه.

اگر مهندسین و برنامه‌نویسان اون موشک کمال‌طلب نباشن چه اتفاقی رخ می‌ده.

کمال‌طلبی در چیزهای کوچیک توسعه پیدا می‌کنه و به چیزهای بزرگ تعمیم داده می‌شه.

اگر کسی نتونه در چیزهای کوچیک (مثلا لباس پوشیدن) نظم و انضباط رو رعایت کنه احتمالا در چیزهای بزرگ (مثلا راندن یک هواپیمای مسافربری) هم خرابی به بار میاره.

اگر تو نتونی چیزهای کوچیک رو به درستی انجام بدی، در انجام درستِ چیزهای بزرگ‌تر هم شکست خواهی خورد.

پس نتیجه گرفتیم که بیشترین تلاش هم کافی نیست و فقط کمال کافیه. حالا چکار کنیم؟ برای کمال تلاش کنیم و برای چیزی کمتر از حرکت نایستیم.

زیاد شنیدیم که می‌گن کمال‌طلبی خوب نیست، چون تو به کمال نمی‌رسی (چون برای بعضی‌ها کمال نقطه‌ایه که هرچی بهش نزدیک می‌شن دورتر می‌شه) و در نهایت این کمال‌خواهی و نرسیدن به خواسته اعتماد به نفس و انگیزۀ ما رو می‌گیره.

گاهی ترس از شکست به حدی بر ما چیره می‌شه که ما از این اصل که شکست در واقع جزئی از مسیر کمال و موفقیته غافل می‌شیم.

کمال‌طلبی افراطی و مضر اینه که من بعد از نوشتن یک پست سه هزار کلمه‌ای با چندتا منبع موثق و کلی تداعی خوب از خودم، بازم زمان انتشار پست دست و دلم بلرزه و مدام فکر کنم که این یک چیزی کم داره. کسی نیست بگه که «بابا به خدا کسی نیست این نوشتۀ طولانی و سنگین رو بخونه. با اینکه زیاد هم نوشتی اما اگر حس می‌کنی کمه هم چیزی از ارزش‌های تو کم نمی‌کنه.»

نقطۀ مقابلش اینه که من انقدر تنبل و بی‌خیال باشم که با کپی پیست کردن و قاطی پاطی کردن چندتا حرف از این و اون و در آوردن یک پست ۵۰۰ کلمه‌ای احساس رضایت کنم و خوشحال باشم که از کمال‌طلبی نوشتم.

اون حالت اول که گفتم آرزوست. 🙂

من دوست دارم چیزی در بین باشم. به نظرم بحث کمال‌طلبی خیلی جای نوشتن داره اما من با نوشتن چهار پنج پست درباره‌اش (البته با تحقیق) اقناع می‌شم. دوست دارم تاجای ممکن با کمک منابع و حرف کسانی که بیشتر از من سواد و تجربه دارن، تداعی‌ها و نظر خودم رو دربارۀ بحث کمال‌طلبی بنویسم.

جالبه که در پست قبلی گفتم که من اصلا کمال‌طلب نیستم اما کم کم دارم حرفم رو پس می‌گیرم. حالا که فکر می‌کنم توی خیلی چیزها از بقیه حساس‌تر و دقیق‌تر هستم.

ما باید قبول کنیم که هیچ کس و هیچ چیز (حداقل بر روی زمین) کامل نیست. اما می‌تونیم تا جای ممکن فاصله‌مون رو با کمال کاهش بدیم.

گاهی افراد توانایی ذاتی مواجهه با شکست رو با پایین آوردن سطح انتظارشون پایین میارن.

چیزی به کنکور نمونده و مریم هم به زور دو سه ماه آخر رو درس خونده، اگر دو سال پیش باهاش صحبت می‌کردی از رتبۀ چهار پنج رقمی و دانشگاه دولتی داخل و اطراف تهران (مثلا دیگه) حرف می‌زد. الآن که فهمیده احتمالا رتبۀ جالبی نخواهد داشت ذهنش دور و اطراف دانشگاه آزاد دونقوز آباد و برره و … می‌چرخه.

مثلا اگر توی اون داستان‌های عاشقانه که یه پسر فقیر عاشق دختر حاکم می‌شد، پسره از ترس نه شنیدن (شکست) کلا به دنبال دختره نمی‌رفت و داستانی شکل نمی‌گرفت. پسره می‌رفت و با دختر قصاب ازدواج می‌کرد و تامام.

یکی از قشنگ‌ترین حرف‌هایی که باورز زد:

گفتن این که برای کمال تلاش نمی‌کنم چون استرس‌زا و سخته، مثل اینه که بگیم ورزش نمی‌کنم چون خیلی خسته می‌شم.

جایی که کسی شکست نمی‌خوره یا بهش نمی‌گن که تو شکست خواهی خورد، اون افراد به پتانسیل و جایگاه واقعی‌شون نمی‌رسن (پسره به دختر حاکم نمی‌رسه).

قشنگ‌ترین مثال در جامعۀ ما نظام نمره دهی توصیفی هست. خود من توی این سیستم درس خوندم. تا کلاس ششم بین کسی که یک غلط هم نداشت و کسی که دو سه تا غلط داشت تفاوتی نبود، هردو «خیلی خوب» می‌شدن. یعنی بین کسی که چند ساعت تمرین و مطالعه کرده بود و کسی که یه دور مرور کرده بود تفاوتی نبود. البته هنوزم نیست، من به خاطر اینکه توی اون مقطع نیستم از فعل گذشته استفاده کردم.

نقطۀ مقابل این کنکوره. جایی که حتی یک روز یا حتی چند ساعت مطالعه و تمرین بیشتر رتبه رو چندصد مرتبه بالا و پایین می‌کنه.

کسی که هی نخونده بره سر امتحان و به جای هفت و هشت و نُه، «نیاز به تلاش بیشتر» بگیره، تلاشی برای تغییر وضعیتش نمی‌کنه. دیگه حتی نمی‌گه بزار یکم بخونم. چون یکم بیشتر خوندن یا یکم کمتر خوندن هردو یک نتیجه دارن. اما اگر یکبار با نمره صفر مواجه بشه، احتمالا انگیزۀ بیشتری برای درس خوندن پیدا کنه.

شکست و زیان برای موفقیت ضروری هستن.

بزرگ‌ترین خطر برای بیشتر ما در انتخاب کردن اهداف خیلی بزرگ و نرسیدن به آنها نیست، بلکه در انتخاب اهداف کوچک و رسیدن به آنهاست.

مایکل آنجلو

یک بار توی یکی از همین کتاب‌های خودیاری خوندم، هدف نهایی‌ زندگی‌تون رو هدفی خیلی خیلی بزرگ بردارید، در حدی که مطمئن باشید عمرتون کفاف نده به تحققش. چرا؟ چون فکر کنید بزرگ‌ترین آرزوی من داشتن یه کمپانی خودروسازی خفن در حد بنزه. شاید با تلاش و شانس رسیدم بهش. شاید در سن پنجاه سالگی به بزرگ‌ترین رویای زندگیم رسیدم. از بعد اون همه چیز برای من بی‌معنی می‌شه. مگر اینکه اهدافی بزرگتر تعریف کنم. البته این حرکت شاید به خوبی این نباشه که از همون اول بزرگ‌ترین هدف، ناممکن باشه.

شکست باید برای ما یک نیرو پیش‌برنده یا انگیزاننده باشه نه یک جور بهانۀ رقت انگیز برای تسلیم شدن.

بیاید به جای تعریف کمال‌طلبی به عنوان «یک عدم تحملِ مخربِ شکست»، اون رو به صورت: «اراده برای انجام دادن کاری سخت برای آنچه درست است» تعریف کنیم.

یعنی برای رسوندن شرایط به آنچه که باید باشن (و نه صرفا چیزی که می‌تونن باشن) تلاش کنیم.

فکر کنم بعدا باید این نوشته رو ویرایش و بازنویسی کنم و مرتب و با یک جمع بندی بنویسمش.