وقتی میخوام به یک دوستی پایان بدم باید کمی آرامتر تصمیم بگیرم و عمل کنم.
چون ممکنه خیلی زود بفهمم در اشتباه بودم.
وقتی میخوام برای یک چیزی هزینه کنم باید آرامتر و بادقتتر تصمیم بگیرم.
چون ممکنه خیلی زود متوجه بشم که قرار نیست به اندازۀ پولی که دادم آش بخورم. قرار نیست برای همۀ کسبوکارها مهم باشه که من مشتری دفعۀ بعد هم به سراغشون میام یا نه.
حالا که فکر میکنم به نظرم اگر کسی دیدگاه بلندمدت داشته باشه نمیتونه با دیگران بد تا بکنه و یا حق دیگران رو ضایع کنه. شرکتی که مدیرانش به شرکت و آیندهاش علاقهمند باشن، نمیتونه به مشتری خدمات بیکیفیت ارائه کنه. کسی که بخواد دوستان خوب رو نگه داره نمیتونه، امانتدار و رازدار نباشه.
بعضی کسب و کارها دیدگاه کوتاه مدت دارن، طرف صاحب کسب و کاره و دلش هم برای (مثلا) مغازه یا شرکت میسوزه اما نمیخواد قبول کنه که اگر میخواد پیشرفت داشته باشه (که هرکسبوکار موفقی به مشتری هوادار، وفادار و ثابت نیاز داره) باید دل مشتری رو به دست بیاره. نه اینکه بعد از معامله (از ثبت در دورۀ آموزشی تا خرید مواد غذایی) مشتری بنده خدا به خودش لعنت بفرسته و بگه ایکاش پام رو توی اون خرابشده نمیذاشتم.
یک اصلی بود که (تقریبا) میگفت به ازای هرمشتری راضی پنج مشتری اضافه میشن و به ازای هرمشتری ناراضی بیست مشتری (احتمالی) کم میشن.
مخصوصا امروزه که ارتباط مردم باهم بیشتر شده. این قضیه تشدید شده. اگر تبلیغات و ضدتبلیغات رو کنار بذاریم، میبینیم خیلیها اگر از خدمات یک کسب و کار (خیلی خیلی) راضی باشن به بقیه اعلام میکنن و اگر یکم زیادی حس بدی پیدا کنن، حتما به اشتراک میذارن.
خود من بیشتر نظراتی که در فضای مجازی دربارۀ خدمات دریافتی دادم، دفعاتی بوده که به شدت از خدمات ناراضی بودم و احساس میکردم ازم دزدی شده.
مثلا سایت متمم به قدری خوبه که مدام به کاربرانش اضافه میشه. خود من به برادرم هم معرفیاش کردم. اگر در اطرافیانم ببینم کسی اهلش هست به اون هم معرفی میکنم.
فست فود زنجیرهای شیلا که تخصصشون هات داگ هست کیفیت خیلی بالایی داره. هرچند الآن واقعا گرون شده اما یک زمانی میارزید پول پنجتا فلافل رو بدی به یه هات داگشون.
کتابهای نشر میلکان کیفیت چاپ و ویراست خیلی خوبی دارن و معمولا هم کتابهای به روز و جذابی رو منتشر میکنن. ترجمههاشون هم خوبه.
خیلی هم سخت نیست که یک کسب و کار رضایت مشتریهاش رو به دست بیاره. اونم توی ایران که معمولا فروشندهها و متصدیها و کارمندان و … خیلی بلد نیستن و علاقهای هم ندارن یاد بگیرن که چطور با مشتری رفتار کنن (قطعا همه جا اینطور نیست). برای همینه که وقتی گاهی یک کسب و کار زیادی خوب رفتار میکنه، خود من احساس شرمندگی میکنم. ما که به اخم اصغرآقا بقالها عادت داریم با شنیدن جانم بفرماییدهای متصدیهای فروشگاهها ذوق میکنیم.
راستی دوتا برند خیلی خوب هم هستن که خیلی به مشتریانشون احترام میذارن و خدمات استثناییای ارائه میکنن، سایلگنپا و ایرانخودکش دوتا شرکت خودروسازی خوب کشورمون هستن که همۀ تولیداتشون کامل به فروش میره. معلوم نیست چجوری دل همۀ ایرانیها رو بردن که حتی لازم نیست برای بخش تحقیق و توسعه خرج کنن. مردم انقدر این دو برند رو دوست دارن که حتی اگر خیلی آپشنها کم بشن یا کیفیت به شکل کاملا عریان بیاد پایین، بازم میخرن.
همونطور که معلومه من این نوشته رو از زبان یک کسی که توی این جامعه همیشه نقش مشتری رو داشته نوشتم. این بیشتر نق و نوق و درددل بود نه یک نقد حرفهای و دقیق (که از توان من خارجه).