دربارۀ من

چکیدۀ دربارۀ من (ویژۀ مدیران و افراد پرمشغله و افراد تنبل)

تا امروز اشتباهات زیادی کردم. فرصت‌های زیادی را سوزاندم. این وبلاگ جزء سرمایه‌گذاری‌های خوبم بوده است. در اینجا سعی می‌کنم از دغدغه‌هایم، چیزهایی که برایم جذاب هستند، افکاری که فکر می‌کنم اشتراک‌گذاری‌شان مناسب است، تجربیاتم، و چیزهای دیگر بنویسم. حتی اگر از خود این وبلاگ چیزی گیرتان نیاید حدس می‌زنم بتوانم شما را به جایی/کسانی بهتر هدایت کنم. یکی از اهداف این وبلاگ پیدا کردن دوستانی است که دغدغه‌ها و افکاری مشابه دارند. اگر می‌خواهید بیشتر با من آشنا شوید ادامۀ این صفحه را بخوانید. اگر خواستید باز هم بیشتر آشنا شوید، می‌توانید نوشته‌های وبلاگ – مخصوصا دسته‌هایی که پایین‌تر بهشان لینک داده‌ام – را بخوانید.

دربارۀ من و این وبلاگ

سلام. من نوید شهبازی هستم.

یک جوانِ تقریبا نوجوان، که هنوز مسیرش را پیدا نکرده. این وبلاگ را اوایل شهریور ۱۳۹۸ راه‌اندازی کردم (اولین پست). بی‌تعارف یکی از قابل‌اتکاترین و دوست‌داشتنی دستاورد‌هایی است که از دوران نوجوانی (دبیرستان) برایم مانده.

در دربارۀ من قبلی (که بخشی از آن، همان ابتدای شروع وبلاگ و بخش‌های دیگر در طول زمان، تا قبل این نسخه – ۳ مهر ۱۴۰۰ – نوشته‌شده‌اند. می‌توانید از اینجا بخوانیدش.) گفته بودم که این وبلاگ را شروع کردم تا بیشتر یاد بگیرم و آموخته‌ها را به اشتراک بگذارم (که خود منجر به یادگیری بهتر می‌شود). این حرف برای گفتن قشنگ بود اما در عمل بخش کوچکی از نوشته‌های وبلاگ را برای یاد گرفتن یا یاددادن نوشتم و منتشر کردم.

یکی دو ماه اول، تقریبا هرروز پست منتشر می‌کردم، به مرور کم و کمتر شد. تا به جایی رسید که چندماه متناوب با ۱-۳ پست آمدند و رفتند. سعی کردم کمی خودم را جمع‌وجور کنم. مثلا قرار بود شهریور گذشته (۱۴۰۰) هم خیلی کارها بکنم و یکی‌شان انتشار منظم پست و ویرایش و مرتب‌سازی نوشته‌های قبلی بود. اما به خاطر شاغل شدن‌ام تمام برنامه‌ها عوض شد.

با این حال به خودم قولی داده‌ام و آن هم این است که حتی سینه‌خیز، این وبلاگ باید به جلو حرکت کند. بنابراین اگر شش ماه تمام هم آن را رها کنم، باز برمی‌گردم و ادامه می‌دهم. اگر در افق چندساله و چنددهه‌ای نگاه کنیم، شش ماه خاموش ماندن تنور این وبلاگ، مدت زیادی نیست.

این را هم در دربارۀ من قبلی گفته بودم که مخاطب اصلی این وبلاگ خود من هستم. یعنی بسیاری از پست‌ها را نوشتم چون خودم بیشتر از بقیه به نوشتن و خواندن‌شان نیاز دارم. حالا اگر دیگری هم خواند و لذت برد و استفاده کرد که چه بهتر.

به نظر من ارزشمندترین محتوای یک وبلاگ، تجربیات شخصی نویسندۀ آن وبلاگ است. خودم همیشه از خواندن و استفاده از تجربیات دیگران لذت می‌برم و تلاش می‌کنم تا تجربیاتِ اندک خودم را هم با دیگران به اشتراک بگذارم. اگر یک توصیه یا هشدار من فقط ۵ دقیقه از وقت یا ۵ هزار تومان از دارایی دیگری را نجات دهد هم برای من راضی‌کننده‌ست.

البته که نباید از این وبلاگ انتظار زیادی داشته باشید. من هنوز حتی نمی‌‌دانم که شغل آینده‌ام چه خواهد بود و باید چه چیزی را به صورت تخصصی مطالعه و پیگیری کنم. هنوز شخصیت و مدل‌ ذهنی‌ام شکل نگرفته است.

همیشه سعی کرده‌ و خواهم کرد که بن‌بست نباشم. یعنی وقتی که به وبلاگ من یا فلان نوشتۀ من رسیدید، در اینجا متوقف نشوید و به افرادی یا جاهایی دیگر – بهتر – هدایت‌تان کنم. پس شاید از دنبال کردن اینجا چیزی هم نسیب‌تان شود که ارزش تحمل کردن مزخرفات من را داشته باشد. گاهی آشنایی با یک شخص، یک سایت، یک شرکت، یک کتاب، یا یک ایده می‌تواند زندگی‌تان را دگرگون کند. شاید، شاید من بانی آن آشنایی گرانبها باشم.

راستش دسته‌بندی این وبلاگ چندان دقیق و صحیح و سیستماتیک نیست و خیلی جای کار دارد. با این حال تنها راهنمایی که می‌توانم بکنم این است که موضوعات مورد علاقه‌ام که بیشتر درباره‌شان نوشته‌ام این‌ها هستند:

اشتباهات من

شانسم را برای ابراز علاقه به کسی که دوستش داشتم امتحان نکردم. وقتی هم که اقدام کردم، خیلی دیر شده بود. خیلی.

حرفه‌ای نشدن در یک مهارت در ایام نوجوانی (دبیرستان). به چندین حوزه سیخونک زدم اما در هیچکدام شیرجه نزدم.

خودآموزی زبان را می‌توانستم زودتر شروع کنم. هرچند خیلی هم دیر شروع نکردم.

در دوستی برای یکی دو نفر وقت و انرژی فوق‌العاده زیادی گذاشتم. نمی‌دانم روح این کار (یعنی زیادی درگیر رفیق‌بازی شدن) ایراد داشت یا کسانی که من انتخاب کردم.

می‌توانستم یک‌سری دوستی ها و ارتباطات را حفظ کنم یا تقویت کنم اما نکردم.

می‌توانستم خیلی بیشتر مطالعه کنم. می‌توانستم چیزهای بهتری بخوانم. می‌توانستم همین‌‌هایی که خواندم را بهتر بخوانم و روخوانی الکی نکنم.

می‌توانستم زودتر با خودم به نتیجه برسم و الکی به هنرستان و رشته کامپیوتر نمی‌رفتم. شاید هم باید آن مسیر طی می‌شد تا با این نقطه برسم. نمی‌دانم.

اگر به ریاضی یا انسانی رفته بودم در تصمیمات بعدی (انتخاب رشته و دانشگاه) دستم بازتر می‌بود. البته که الان از دانشگاه و رشته‌ای که قبول شده‌ام ناراضی نیستم (تازه ثبت نام انجام شده و نظر قطعی را باید در پایان راه بگویم).

آیندۀ دور چشمانم را کور کرده بود. آنقدر به دهه سوم و چهارم زندگی و حتی بعدترها فکر کردم که تمام ایام نوجوانی مثل برق‌وباد و بدون دستاوردهای چشم‌گیر تمام شد.

خرده‌اشتباهات هم زیاد داشتم. اشتباهاتی که یک روز و صد روز و چندصد هزار تومان و چند میلیون تومان برایم ضرر داشتند. اما واقعا در نگاه‌به‌عقب (hindsight) زیاد مهم نیستند.

علاقیات من

وبلاگ و وب: برخورد جدی من با دنیای وبلاگ، از سایت استاد نویسندگی‌ام شاهین کلانتری شروع شد و کمی بعدتر هم خوانندۀ پروپاقرص استاد محمدرضا شعبانعلی شدم. به تشویق استاد کلانتری این وبلاگ را راه انداختم تا در وب فقط مصرف‌کننده نباشم و من هم چیزی تولید کنم و اثری به جا بگذارم.

نوشتن: نوشتن برای من – حداقل تا امروز – چندان بار ادبی و هنری نداشته. من رویدادهای مهم زندگی، گزارش روزانه، افکار و اهداف و آرزوها، تصمیم‌گیری‌های مهم، رویاهای شبانه (خواب‌ها)، و چیزهای مشابه را برای خودم می‌نویسم و نگه می‌دارم. این نوشته‌ها هدیه‌ای هستند به خود آینده‌ام که بسیاری از این چیزها را فراموش کرده است.

کتاب: کوچک‌تر که بودم کتاب برای من یک معنی داشت. داستان‌های فانتزی کودکان و نوجوانان. مثل کتاب‌های دارن شان یا سری هری پاتر. از حدود ۱۴ سالگی همه‌چیز عوض شد. به مرور سهم کتاب‌های غیرداستانی در سبد مطالعه‌ام بیشتر و بیشتر شد. تا جایی که امروز شاید بیش از ۸۰-۹۰ درصد سبد مطالعه‌ام به کتاب‌هایی از دسته اقتصادی، خودیاری، روانشناسی، موفقیت، یادگیری و حافظه، تاریخی یا سیاسی اختصاص دارد.

آمار: هیچ‌وقت شیفتۀ ریاضی نبودم و از آن لذت نبردم مگر زمانی که به خوبی مسئله و راه‌حل را درک کرده باشم. با خواندن کتاب Naked Statistics و یک سری اتفاقات زنجیره‌وار و تقریبا نامربوط تصمیم گرفتم بیشتر با آمار آشنا شوم و شاید آینده‌ام هم به این علم جذاب گره بخورد.

اقتصاد: من همیشه به پول و کسب‌وکار علاقه‌مند بودم. بالاتر گفتم که در ۱۴ سالگی سبک کتاب‌خوانی‌ام عوض شد، شروع کتاب‌خوانی غیرداستانی من با مجموعه کتاب‌های راز جذب پول در ایران بود. بعدها کم‌کم فهمیدم برای این که ارزش پولت را حفظ کنی و سیاست‌مداران سرت را کلاه نگذارند و دولت جیبت را نزند باید اقتصاد بفهمی. بنابراین سعی کردم اقتصاد بخوانم. هنوز هم دارم می‌خوانم و باز هم خواند. راستی، این نامربوط است اما گفتنش بد نیست، در دانشگاه برای کارشناسی در رشته اقتصاد قبول شده‌ام.

فیلم: بچه‌تر که بودم عاشق فیلم دیدن در تلویزیون و ماهواره بودم. اما نقطۀ عطف فیلم‌بینی من از حوالی کلاس ۵-۶ام بود که برادرم شروع کرد به گرفتن فیلم از دوستانش و بعدا هم خودمان دانلود کردن را شروع کردیم. در این صفحه – که به مرور گسترش می‌یابد – می‌توانید پیشنهادات من برای تماشای فیلم را بخوانید.

سریال: داستان سریال‌بینی‌ام هم مانند فیلم است. قبلا در تلویزیون و از همان نوجوانی از طریق دانلود. تماشای سریال زبان اصلی – ابتدا با زیرنویس فارسی و بعدها با زیرنویس انگلیسی و انشالله در آینده بدون زیرنویس – یکی از چیزهایی بود که برای یادگیری زبان انگلیسی خیلی کمکم کرد.

انیمه: با دنیای انیمه کمی دیر آشنا شدم. البته که در تلویزیون و ماهواره انیمه‌های معروفی مثل پونیو و قلعه متحرک هاول را دیده بودم. اما انیمه‌بینی من از حوالی کلاس ۹-۱۰ام شروع شد، از انیمۀ نام تو. در حال حاضر نصف به نصف سریال و انیمه می‌بینم.

بازی: به دلیل اینکه از بچگی در خانه کامپیوتر داشتیم، من خیلی زود کامپیوتربازی را شروع کردم. بازی‌هایی مثل GTA San Andreas جزء اولین محبوبان من بودند. هنوز هم بخشی از زمانم به گیم می‌گذرد (یا هدر می‌رود؟).

موسیقی: هیچ‌وقت خیلی اهل موسیقی نبودم. اما در چندسال اخیر داستان کمی عوض شد. یادم نیست که چطور شد کم‌کم به سمت موسیقی بی‌کلام سوق پیدا کردم. الان هم ۹۰ درصد مواقعی که موسیقی گوش می‌دهم، بی‌کلام است.

برنامه‌نویسی: از حوالی کلاس ۹ام تا اوایل ۱۲ام خودم را علاقه‌مند به برنامه‌نویسی می‌دانستم. اما یک خیال خام بود که تنها من را چندسالی عقب انداخت. هرچند در آینده ممکن است بخشی از کارم به برنامه‌نویسی گره بخورد.

گرافیک: ایلستریتور را دست‌وپا شکسته و فتوشاپ را در حد قطع‌عضو بلدم (نزدیک صفر). برای کار فعلی‌ام لازم است کمی بیشتر فتوشاپ یاد بگیرم. اگر روی مهارت‌های گرافیکی‌ام کار کنم برای اینجا هم خوب می‌شود.

پیاده‌روی: قبلا بیشتر پیاده‌روی می‌کردم. اما هنوز هم اگر واقعا تحت فشار قرار بگیرم و از نظر روحی-روانی نیاز به تخلیه داشته باشم یکی از گزینه‌های اصلی‌ام پیاده‌روی است.

ورزش: هیچ‌وقت به آن پایبند نبودم. اما زمانی که منظم ورزش می‌کردم ازش لذت می‌بردم و اثرات خوبش را چشیدم. ورزش هم به سلامت فیزیکی کمک می‌کند و هم به سلامت روانی.

یادگیری زبان: زبان انگلیسی پرچم‌دار سبدِ خالی مهارت‌های من است. زبان انگلیسی را بیشتر از فارسی دوست دارم. با خواندن کتاب و مطالب وب و تماشای فیلم و سریال سعی می‌کنم هرروز زبان انگلیسی را در زندگی‌ام داشته باشم. به زبان‌های دیگری هم سیخونک زده‌ام اما همه را رها کردم. اسپانیایی، روسی، ژاپنی، ترکی و حتی لاتین (آخری را خیلی کم یاد گرفتم). در یک دنیای موازی من مشغول یادگیری و تحقیقات زبان لاتین یا ژاپنی یا انگلیسی هستم.

تفکر و تصمیم‌گیری: چه کسی را پیدا می‌کنید که بگوید من نمی‌خواهم منطقی باشم؟ من هم مثل همه دوست دارم به شیوه‌ای سیستماتیک و ساختارمند و منطقی فکر کنم و تصمیم‌گیری کنم.

برنامه‌ریزی و مدیریت زمان: تلاش‌هایی در جهت مدیریت زمان و برنامه‌ریزی و هدف‌گذاری انجام داده‌ام اما تقریبا همگی با شکست مواجه شده‌اند.

ضعف‌های شخصیتی من

بخشی از ویژگی‌های منفی من به شکل زیرپوستی در این وبلاگ مشخص هستند اما بخش زیادی هم آگاهانه یا ناآگاهانه پنهان کرده‌ام. این ویژگی‌ها افتخارآفرین نیستند و برای این می‌نویسم‌شان که فاصلۀ نویدِ وبلاگ و نویدِ واقعیت را کم کنم. امیدوارم به مرور زمان بخشی از این ویژگی‌ها نابود یا حداقل کمرنگ شوند.

بداخلاقی: صبح‌ها، وقتی که سرم شلوغ است، وقتی که کارهایم به هم ریخته (که همیشه همینطور است)، وقتی که خسته‌ام، وقتی که یک کار مهم دارم و در بسیاری از مواقع دیگر می‌توانم بسیار سگ‌اخلاق باشم.

خودبزرگ‌بینی و غرور: در رویاپردازی زیاده‌روی می‌کنم و در ذهنم آدم بلندپروازی هستم. خودِ رویاهایم با خود واقعی‌ام زمین تا آسمان فاصله دارد. تلخ‌تر از همه این است که تقریبا مطمئنم اینی که هستم، هیچ‌وقت نمی‌تواند تبدیل به آنی که می‌‌خواهم شود. گاهی اوقات به اندک دستاوردها یا دانشی که داشته باشم هم غره می‌شوم.

خامی در زمان‌بندی: در جای نادرست صبر و مدارا می‌کنم. در جای اشتباه عجله و مبارزه می‌کنم.

ناتوانی در مهارت‌های ارتباطی: انسان خون‌گرم و مهربانی نیستم. برقراری ارتباط با دیگران – مخصوصا در دنیای واقعی – برایم کار راحت و شیرینی نیست. دوست‌های زیادی ندارم و با آن چندتا هم خیلی صمیمی مثل برادر نیستم. گاهی اوقات هم زمان حرف زدن هول می‌شوم و حرفی می‌زنم که با آنچه در ذهنم بوده تفاوت دارد.

استفاده از کلمات نامناسب: پرکاربردترین کلمه در ذهن و زبان من F*ck است. مخصوصا زمانی که عصبانی شوم در جمله‌هایم چگالی حرف‌های تند و توهین‌آمیز به شدت بالا می‌رود. مارک منسون می‌گوید فحش دادن خوب است چون به تمدد اعصاب کمک می‌کند. اما فکر کنم راه‌های سالم‌تری هم برای این کار باشد. همانطور که برای ترک سیگار یک راه قطع دست‌های‌مان است که دیگر سمت سیگار نروند.

عمیق نشدن: این یکی شاید مشکل شخصِ نوید شهبازی نباشد و تمام جوان‌ها و نوجوان‌ها با آن درگیر باشند. اما به هرحال من را که دارد بدجور اذیت می‌کند. دلم می‌خواهد هرچه زودتر عین میمون شاخه‌به‌شاخه کردن را تمام کنم و مسیرم مشخص شود. من به کار تخصصی و عمیق علاقه دارم. دلم می‌خواه روزی بگویم در فلان زمینه متخصص هستم. و این با میمون‌بازی به دست نمی‌آید.

نداشتن اصول و قواعد سفت و سخت: این هم مثل مورد قبل تا حدی به جوانی ربط دارد. هنوز شخصیتم کامل شکل نگرفته. هنوز خودم را ملزم به این که همیشه راست بگویم نکرده‌ام. اگر در جایی راست‌گویی برای من ضرر داشته باشد و در عین حال به دیگری ضرری نرساند قطعا دروغ می‌گویم (البته بسته به شرایط میزان ضرر هم دارد). البته که از نظر اخلاقی و منطقی دروغگویی را درست و عاقلانه نمی‌دانم. چون دروغگویی فشار ذهنی و روحی وارد می‌کند و در نهایت همیشه امکان لو رفتن حقیقت وجود دارد. یا مثلا من دوست دارم کپی‌رایت را رعایت کنم ولی در بعضی چیزها هنوز نتوانسته‌ام خودم را راضی کنم. برای موسیقی، بازی، فیلم، سریال، تصاویر وب، نرم‌افزارها و بعضی کتاب‌ها چاره‌ای جز دزدی ندارم.

نکات اضافی

نحوۀ نگارش

تا قبل از پست «فارسی گفتاری در مقابل فارسی نوشتاری | من فارسی نوشتاری می‌نویسم» تقریبا تمام پست‌ها و محتوای وبلاگ را به صورت گفتاری نوشته بودم. اما مشکلات فارسی گفتاری جان به لبم کرد و دیگر از ۱۹ فروردین ۱۴۰۰ تمام پست‌ها را به صورت فارسی معیار یا نوشتاری نوشتم.

اوایل با نوشته‌های فارسی معیار احساس غریبگی داشتم اما کم‌کم این حس کنار رفت. حالا پس از گذشت حدود ۶ ماه از این تصمیم بسیار راضی هستم.

تصور می‌کنم که به مرور به لحن و شیوۀ مخصوص خودم خواهم رسید. همین حالا هم یک رگه‌هایی را دارم می‌بینم، اما باید دید که چه می‌شود.

استفاده از عکس

آن اوایل هم از تصویر استفاده می‌کردم اما تقریبا همه‌شان دانلودی بودند. حدودا از اسفند ۱۳۹۹ سعی کردم برای تمام پست‌ها یک تصویر اختصاصی ساده اما زیبا آماده کنم.

کار خاصی هم نیست، یک پس‌زمینۀ رنگی و عنوان پست که با فونت لاله‌زار نوشته می‌شود. گاهی هم چیزی به عکس اضافه می‌شود اما فرمت اصلی همین است که گفتم. به نظرم با وجود سادگی، این تصاویر جلوۀ خوش‌آب‌ورنگی به وبلاگ بخشیده‌اند.

نگاه به نوشته‌های قبلی

از بیشتر نوشته‌های خودم متنفرم. بسیاری را حتی در حد خواندن هم نمی‌توانم تحمل کنم. با این حال از پیشرفت نوشته‌های جدیدتر راضی هستم و بابت این پیشرفت – کند و زیرپوستی – خوشحالم.

کامنت‌گذاری و ارتباط با من

من از خواندن کامنت و جواب دادن به آنها خوشحال می‌شوم. بازخورد چه منفی چه مثبت مفید است. حالا ممکن است من هم مثل خیلی‌ها کشته‌مردۀ بازخوردهای منفی نباشم اما شما اگر انتقاد – سازنده – بکنید به من لطف بزرگی کرده‌اید. آن سازندگی، تلخی انتقاد منفی را می‌شورد و می‌برد.

لطف خودتان را به حد اعلا می‌رسانید اگر در بیان دیدگاه‌تان وارد جزئیات بشوید. یعنی اگر پستی به نظرتان خوب بوده، دقیقا بگویید چه چیزش خوب بوده. در مقابل اگر با نوشتۀ بدی روبه‌رو شدید هم بهتر است به اظهار نظر کلی بسنده نکنید.

بازخورد مثبت نامناسب: «خوب بود. مرسی.»

بازخورد مثبت مناسب: «از این که نوشتاری می‌نویسید اما سعی می‌کنید خیلی هم خشک و کتابی نباشید خوشم آمد.»

بازخورد منفی نامناسب: «نوشتن بلد نیستی.»

بازخورد منفی مناسب: «نوشته‌ات سیر منطقی نداشت. شروع نوشته دربارۀ یک چیز بود و نتیجه‌گیری‌ات دربارۀ چیز دیگر.»

وقتی که بدون شرح جزئیات انتقاد می‌کنید این سوء تفاهم پیش می‌آید که شما قصدتان انتقاد سازنده نبوده و یا با انتقاد سازنده آشنایی ندارید.

جدای از بحث بازخورد، کمک کردن به دیگران همیشه برای من لذت‌بخش است. کمتر لذتی پیدا می‌شود که تا این حد عمیق و تا این اخلاقی باشد. پس لطفا با پرسیدن سوالاتی که فکر می‌کنید بخشی از جواب‌شان پیش من است، این لذت را به من هدیه کنید.

برای ارتباط با من یک راه مشخص بخش کامنت‌هاست. راه دیگر بخش تماس است که از طریق ایمیل انجام می‌شود. اگر در بخش تماس پیامی می‌فرستید بد نیست که محض اطمینان یک کامنت با مضمون «از صفحه تماس برات یه پیام فرستادم» هم بگذارید تا من زودتر متوجه پیام‌تان شوم. البته این کامنت‌ها تایید نمی‌شوند، پس از دیدن پیام‌تان در ایمیل جواب می‌دهم.

اطلاعات

نسخۀ ۲ دربارۀ من وبلاگ نوید. انتشار در ۱۳ مهر ۱۴۰۰٫