به تازگی مطالعۀ کتاب PDF ناوال راویکانت را تمام کردم. عنوان کتاب The Almanack of Naval Ravikant است. این کتاب به رایگان عرضه شده و میتوانید از اینجا نسخه انگلیسیاش را در فرمتهای PDF، EPUB یا حتی آنلاین مطالعه کنید.
قبل از رسیدن به نیمهها فهمیدم این کتاب چه طلایی است و مصمم شدم که حتماً یک پست معرفی برایش بنویسم. حتی ممکن است برای خودم و حتی برای انتشار روی وبلاگ بعداً یک خلاصۀ خوب آماده کنم.
عنوان این کتاب در فارسی به راهنمای خوشبختی و ثروتمندی بهروایت ناوال راویکانت ترجمه شده و نشر میلکان آن را منتشر کرده است.
البته خوب است اشاره کنم که زحمت جمعآوری و مرتبسازی و کتابکردن حرفهای ناوال راویکانت را اریک یورگنسن متحمل شده است. از بخش قدردانی آخر کتاب میتوان فهمید که اریک و ناوال با هم آشنایی قبلی (قبل از داستان این کتاب) نداشتند و از طریق اینترنت با هم آشنا شدند. و به قول خود اریک یورگنسن، ناوال راویکانت برای تألیف این کتاب، به یک «غریبه» اعتماد کرده بود.
همانطور که از عنوان فارسی کتاب پیداست، در این کتاب به دو موضوع کلی پرداخته شده: ثروت و خوشبختی (Wealth and Happiness)
اگر قبل از خواندن کتاب راهنمای خوشبختی و ثروتمندی، پیگیر ناوال راویکانت بوده باشید، بخش قابل توجهی از حرفهای این کتاب برایتان تکراری خواهد بود. چرا که او قبلاً در مصاحبهها، توییتها و پادکستهایش آنها را گفته است. با این حال حتی اگر تمام حرفهای او را خوانده باشید هم، بازخوانی آن حرفها در قالب کتاب و به صورت ساختاریافته میتواند لذت و بار آموزشی زیادی داشته باشد.
از آنجایی که ناوال راویکانت اهل موجز حرف زدن و نوشتن است، این کتاب نسبتاً فشرده است. حجم زیادی از خرد و تجربه در کلمات محدودی فشرده شده است. بنابراین گول اینکه حدود ۲۰۰ صفحۀ نه چندان پرکلمه است را نخورید. در اکثر صفحات جملهای باارزش وجود دارد که شاید دلتان بخواهد کمی دربارهاش فکر کنید.
از انگلیسی بودن کتاب نترسید. اگر سطح زبانتان حدود متوسط باشد هم میتوانید این کتاب را به راحتی بخوانید. خیلی وقتگیر هم نیست. من کل این کتاب را در حدود ۶-۷ ساعت خواندم. بنابراین توصیۀ اکید من این است که اگر میتوانید، این کتاب را به انگلیسی بخوانید. مطمئن باشید ارزشش را دارد. چرا که بخشی از اصطلاحات و کلمات این کتاب واقعاً با ترجمه خراب میشوند. مسئله تنها دانش زبانی الکن من نیست.
The Almanack of Naval Ravikant یکی از بهترین و تاثیرگذارترین کتابهایی بود که در این چندماه اخیر خواندم. توصیۀ اکید میکنم که از هرچه زودتر این کتاب را بخوانید. امیدوارم مطالعه این پست معرفی، و بریدههای کتاب شما را به خواندنش تشویق کند.
نکته: در بخش ثروت بیشتر حرفها نقلقول از کتاب است، حرفها و تداعیهای خودم را به این شکل هایلایت کردهام. در بخش خوشبختی یک سری بریدههای کوتاه را آوردهام و خودم هم چندخطی دربارهشان حرف زدهام. حرفهای ناوال راویکانت را با یک کادر گرادیانت صورتی-بنفش جدا کردهام. در بخش خوشبختی که کلمات راحتتر بودند، در کنار ترجمۀ فارسی، متن اصلی بریدهها را هم آوردم که ببینید واقعاً سخت نیستند.
ابتدا با هم فهرست مطالب کتاب را میخوانیم و در ادامه برشهایی که به نظرم جالب هستند را میآورم.
فهرست مطالب کتاب راهنمای خوشبختی و ثروتمندی به روایت ناوال راویکانت
بخش اول: ثروت
چگونه بدون کمک شانس پولدار شویم؟
به دنبال ثروت باشید، نه پول و جایگاه (جایگاه اجتماعی یا مقام). ثروت یعنی داشتن داراییهایی که حتی در زمان خوابتان هم برایتان درآمد ایجاد میکنند. پول چیزی است که ما از طریق آن زمان و ثروت را جابجا میکنیم. جایگاه یعنی موقعیت شما در سلسله مراتب اجتماعی.
با اجاره دادن زمانتان پولدار نمیشوید. باید صاحب بخشی از یک کسبوکار باشید تا بتوانید آزادی مالی داشته باشید.
اگر درست یادم باشد رابرت کیوساکی هم ته حرفش همین بود. این که سعی کنید برای خود دارایی جمع کنید، داراییهایی که بدون نیاز به حضور ذهنی/فیزیکی شما برایتان درآمد ایجاد کنند.
صنعتی را انتخاب کنید که بتوانید در آن طولانیمدت بازی کنید، با آدمهایی که مناسب کارهای طولانیمدت هستند.
بازیهای تکرارشونده را انتخاب کنید. تمام آوردههای زندگی، چه در ثروت، روابط یا دانش از سود مرکب حاصل میشوند.
بین این دو پاراگراف بالا در خود کتاب چند پاراگراف فاصله هست. با خواندن سود مرکب متوجه میشوید که چرا ناوال راویکانت میگوید به دنبال چیزهای بلندمدت باشید. احتمالاً دلیلش این است که وقتی در یک صنعت به مدت طولانی کار میکنید، دانش و روابطتان به شکل فزایندهای رشد میکند و این میتواند یک مزیت بزرگ نسبت به بقیه باشد.
ساخت و فروش را یاد بگیرید. اگر بتوانید هردو را انجام دهید، توقفناپذیر خواهید بود.
خودتان را به مسئولیتپذیری، دانش ویژه و اهرم مسلح کنید.
این سه اصل در واقع specific knowledge، accountability و leverage هستند. دقت کنید که در انگلیسی بین responsibility و accountability تفاوت وجود دارد اما در فارسی ما معمولاً آنها را «مسئولیتپذیری» ترجمه میکنیم.
Responsibility: یک چیز دو لبه است، یک لبه مسئولیت و لبه دیگر کنترل. از یک طرف، نسبت به یک چیز responsible هستید، پس بر آن تسلط و قدرت دارید و آن چیز تحت کنترل شماست. از طرف دیگر نسبت به آن چیز وظایفی هم دارید. برای مثال حاکم یک کشور نسبت به مردم کشورش باید responsible باشد. هم بر آنها حکم براند و هم در مواقع لزوم طبق وظیفهای که دارد به آنها کمک کند.
متأسفانه در ایران همواره شاهد هستیم که همه سیاستمداران عاشق به دست آوردن کنترل هستند اما انجام وظیفه را به هیچوجه نمیپذیرند. مثال: کنترل تمام درآمدهای ملی دست دولت است، اما بسیاری از خدمات ملی را مردم انجام میدهند، مثل آبرسانی و ساخت مدرسه و بیمارستان در مناطق محروم.
Accountability: یعنی پاسخگویی و مسئولیتپذیری کامل نسبت به چیزی که انجام شده یا دارد انجام میشود و توانایی ارائه دلایل قانعکننده برای اعمال خود. این مورد هم در حکومت ایران به سختی دیده میشود. در حدی که من یک مورد هم در خاطر ندارم یک نفر آمده باشد برای اعمال خود دلایل منطقی ارائه کند (آن هم بدون آنکه قبلش مردم در اینترنت و شاید کف خیابان مطالبهگری کرده باشند).
دانش ویژه، دانشی است که نمیتوان برای آن آموزش دید. اگر جامعه بتواند شما را برای آن آموزش دهد، دیگران را هم میتواند آموزش دهد و آنها میتوانند جای شما را بگیرند.
دانش ویژه را تنها میتوانید از طریق دنبال کردن چیزی که واقعاً نسبت به آن کنجکاو و مشتاق هستید پیدا کنید. نه چیزی که الان جذاب یا داغ است (به قول خودمان روی بورس است).
ساختن و به دست آوردن دانش ویژه برای شما مثل بازی کردن است. اما برای دیگران مثل کار کردن است.
به همین دلیل است که شما شانس بالاتری برای موفقیت در این عرصه دارید. بقیه به آن به چشم کار نگاه میکنند، در نتیجه زودتر جا میزنند.
دانش ویژه معمولاً بسیار فنی یا خلاقانه است. در نتیجه، نمیتواند برونسپاری یا خودکار (رباتیک) شود.
با تمام وجود پاسخگوی اعمال خود باشید و ریسکهای کاری را با نام خود به دوش بکشید. جامعه با مسئولیتپذیری، سهام (سهم از کسبوکارها) و اهرم به شما پاداش میدهد.
ثروت بزرگ نیازمند اهرم است. اهرم کسبوکار از سرمایه، انسانها و محصولات بدون هزینه نهایی تولید دوباره به وجود میآید. یعنی کد و رسانه.
ارتشی از روباتها (مثل روباتهای تلگرام) به صورت رایگان در دسترس ماست. از آنها استفاده کنید.
اگر نمیتوانید کد بزنید، کتاب و بلاگ بنویسید. ویدئو و پادکست ضبط کنید.
قضاوت خوب نیازمند تجربه است. اما با یاد گرفتن مهارتهای اساسی یا بنیادین میتوان زودتر در قضاوت پیشرفت کرد.
اقتصاد خرد، نظریه بازیها، روانشناسی، متقاعدسازی، اخلاقیات، ریاضیات و علوم کامپیوتر را مطالعه کنید.
مهارتی به نام «کسبوکار» یا «بیزینس» وجود ندارد. از مجلات و کلاسهای «کسبوکار» دوری کنید.
خواندن سریعتر از گوش دادن است. انجام دادن سریعتر از تماشا کردن است.
برای خود یک حقوق ساعتی بلندپروازانه شخصی در نظر بگیرید و به آن پایبند بمانید. اگر سود حل کردن یک مشکل که در یک ساعت حل میشود، از حقوق ساعتی رویایی شما کمتر است آن را نادیده بگیرید. اگر برونسپاری یک کار کمتر از حقوق ساعتی رویایی شما هزینه دارد، آن را برونسپاری کنید.
با تمام توانتان سخت کار کنید. با این وجود، این که با چه کسی و بر روی چه چیزی کار میکنید، از سختکوشی شما مهمتر است.
سعی کنید در کاری که انجام میدهید بهترینِ جهان شوید. آنقدر کارتان را بازتعریف کنید تا زمانی که واقعاً بهترین شوید.
مثلاً ممکن است «بهترین قناد جهان» شدن خیلی سخت و دور از واقعیت باشد. اما «سازندۀ بزرگترین شیرینی ناپلئونی جهان» شدن میتواند قابل دستیابی باشد.
هیچ طرح «سریع پولدار شوید»ای وجود ندارد. این طرحها برای کسانی هستند که میخواهند با سوار شدن روی شما پولدار شوند.
وقتی که بالاخره ثروتمند شوید، به نتیجه میرسید که این اصلاً آن چیزی نبوده که در وهلۀ اول دنبالش بودهاید. اما این قضیه بماند برای روزی دیگر.
مهمترین کاری که افراد جوانتر باید انجام بدهند چیست؟
برای تصمیمات مهم زمان بیشتری صرف کنید. اساساً سه تصمیم مهم در ابتدای زندگی وجود دارد: محل زندگی، شریک زندگی، شغل
ما زمان خیلی کمی برای اینکه وارد کدام رابطه عاطفی شویم صرف میکنیم. ما زمان بسیار زیادی را برای شغلمان صرف میکنیم اما زمان خیلی کمی را صرف این میکنیم که اصلاً باید وارد کدام شغل بشویم. شهر محل زندگی تا حد خیلی زیادی مسیر زندگی شما را تعیین میکند. اما ما زمان خیلی کمی را برای بررسی اینکه کجا زندگی کنیم صرف میکنیم.
مخصوصاً در جامعۀ ایران به نظرم پاراگراف بالا به شکل شدیدی صادق است. برای مثال، از آنجایی که روابط عاطفی در ایران به شدت غرب آزاد نیست، آدمها با افراد کمتری رابطه برقرار میکنند و سعی میکنند دوران «دوستی» را خیلی طول ندهند و هرچه زودتر ازدواج کنند و «سروسامون» بگیرند.
جدای از این در ایران شکافها بسیار شدید است. تنها یک نمونه، شکاف اقتصادی و رفاهی بین تهران و زاهدان را مقایسه کنید. یا حتی بین یزد و تبریز. معلوم است که به دنیا آمدن در تهران یا روستای نویدآباد خیلی فرق دارد و به معنای واقعی کلمه زندگی فرد را تغییر میدهد.
اگر قرار است در یک شهر برای ۱۰ سال زندگی کنید، یا ۵ سال در یک شغل بمانید، باید حداقل یکی دو سال به این چیزها فکر کنید. این تصمیمات به شدت باقی زندگی شما را تحت تاثیر قرار میدهند. به هیچوجه سرسری نگیریدشان.
البته فکر نمیکنم معنی حرف ناوال راویکانت این باشد که ۲ سال تمام همهچیز را ول کنید و فقط به این مسئله فکر کنید. یا ۲ سال تمام پیشنهاد شغلی را معلق نگه دارید. میشود گفت، وقتی که به کار جدید رفتید، یا به شهر جدید، تا ۲ سال گوشۀ ذهنتان داشته باشید که این تصمیم ابدی نیست و شما هنوز هم در حال بررسی و ارزیابی تصمیمتان هستید و اگر لازم باشد میتوانید تصمیمتان را تغییر دهید.
تعریف شما از بازنشستگی چیست؟
بازنشستگی وقتی است که دیگر امروز را برای یک فردای خیالی فدا نمیکنید. زمانی که «امروز» به تنهایی کافی و کامل است، شما بازنشست شدهاید.
به نظرم معنی جمله بالا این است که بازنشستگی یعنی زمانی که دیگر خیلی به آینده و حتی فردا فکر نکنی. زمانی که در لحظه زندگی کنی. بنابراین میشود گفت بازنشسته شدن (در این دستگاه فکری) تضادی با کار کردن ندارد. نویسندهای را فرض کنید که تمام روز را به خوشگذرانی به همراه دوستان و خانواده میگذراند. و چند ساعتی هم برای کتابهای تحقیق و مطالعه انجام میدهد و به نوشتن مشغول میشود. دغدغهای برای فردا و روزهای دیگر ندارد. از زندگی لذت میبرد و کارهایش را هم پیش میبرد.
چگونه میتوان به آن شکلی که گفتید بازنشسته شد؟
راه اول: پول زیادی پسانداز کنید و با آن برای خود درآمد منفعل (passive income) ایجاد کنید. به طوری که هیچ ارتباطی بین تلاش شما و درآمد شما وجود نداشته باشد. یعنی حتی در زمان خوابتان هم درآمد داشته باشید.
راه دوم: رساندن هزینههایتان به صفر. یعنی زندگی زاهدانه.
راه سوم: انجام کاری که عاشقش هستید. یعنی آنقدر کارتان را دوست دارید که اصلاً اهمیتی به درآمدش نمیدهید.
بخش دوم: خوشبختی
انتخابهای سخت
Easy choices, hard life. Hard choices, easy life.
انتخابهای راحت، زندگی سخت. انتخابهای سخت، زندگی راحت.
این جمله برای من خیلی سنگین و البته قابلدرک بود. چون خودم در زندگی معمولاً راحتی را انتخاب کردهام. در جایی که امکانش وجود داشته، گزینه راحتتر را انتخاب کردهام. به جای دبیرستان به هنرستان رفتم. به جای کار حضوری به کار مجازی مشغول شدم. به جای قبول کردن ریسکها و دردسرهای رابطه عاطفی، از آن فرار کردم.
و الان بابت تمام تصمیمهایی که بالاتر بهشان اشاره کردم پشیمانم و برای هرکدامشان به شکل خاصی تنبیه شدهام.
جالب اینجاست که قبلاً دوبار از کسانی که بسیار تحسینشان میکنم حرفهای مشابهی خوانده بودم، آنها هم به نوعی انتخاب مسیرها و کارهای سخت را ستایش کرده بودند.
lsusr: My Fear Heuristic
استاد شعبانعلی: تصمیم های مرتبه دو
جانمایه تمام این حرفها به نظر من این است که هرجا بین یک یا چند مسیر/گزینه مردد بودید، چیزی که بیشتر میترساندتان یا سختتر به نظر میرسد را انتخاب کنید. هم از خودتان جلو میافتید و هم از جامعه.
بین این سه نفری که در اینباره صحبت کردهاند پیش ناوال راویکانت و lsusr توضیحات کاملتری میتوانید پیدا کنید.
تغییرپذیری
We think of ourselves as fixed and the world as malleable, but it’s really we who are malleable and the world is largely fixed.
ما خودمان را ثابت و دنیا را انعطافپذیر میدانیم. اما در واقع این ما هستیم که منعطف و تغییرپذیر هستیم. دنیا در اکثر مواقع صلب و ثابت است.
برای مثال وقتی بچه هستیم فکر میکنیم چون ما رویای رئیس جمهور شدن داریم تمام کائنات و شرایط هم دست به دست هم میدهند و ما را به آرزویمان میرسانند. فکر میکنیم دنیا و وضعیت کشور ما جوری تغییر خواهد کرد که کسی خارج از حلقه قدرت باشد و بیاید قدرت را به دست بگیرد (بماند که رئیسجمهورها در بعضی از کشورها از جمله ایران معمولاً نقش دلقکها را ایفا میکنند).
یا فکر میکنیم اگر خیلی تلاش کنیم میتوانیم کسی که عاشقش هستیم را عاشق خودمان کنیم.
یا فکر میکنیم اگر یک عالمه امضای اینترنتی جمع کنیم میتوانیم تأثیر قابلتوجهی بر جریانات جامعه و کشورمان بگذاریم.
یا فکر میکنیم شاید با یک گل هم بهار شود. فکر میکنیم با کتاب هدیهدادنهایمان تغییری ایجاد میکنیم. فکر میکنیم با تشویق یکی دو نفر به تفکر نقادانه یک زنجیره طولانی را شروع کردهایم.
ما خیلی راحت خودمان را بسیار بزرگتر و اثرگذارتر از آنچه که هستیم تصور میکنیم.
برای آرامش خودمان هم که شده بهتر است به جای فرو کردن گل در درودیوار به قصد ایجاد بهار، سرمای خشک زمستان را بپذیریم و برویم مثل بقیه کنار آتش بنشینیم.
امیال و خواستهها
Desire is a contract you make with yourself to be unhappy until you get what you want.
میل قراردادی است که در آن شما با خود عهد میکنید ناراضی و ناراحت بمانید تا زمانی که به خواستهتان برسید.
به خودتان میگویید باید آن موتور بنلی زیبا را بخرم. در ناخودآگاهتان جمله قبل را ادامه میدهید: آن وقت است که میتوانم نفس راحت بکشم.
به خودتان میگویید پزشکی دانشگاه تهران که قبول شوم دیگر چیزی از زندگی نمیخواهم.
به خودتان میگویید این ترفیع را که بگیرم واقعاً راحت میشوم.
در واقع در پس تمام خواستههای این فرمول وجود دارد:
تا زمانی که x را به دست نیاورم کامل نیستم. زندگیام کامل و سالم نیست. باید x را به دست بیاورم، آنوقت است که میتوانم راحت زندگی کنم.
جالب اینجاست که وقتی x را دست میاوریم کمی بعد سر و کله y و z هم پیدا میشود. این چرخه پایانی ندارد.
واقعیت دردناک سلامتی، زمان و پول
When you’re young, you have time. You have health, but you have no money. When you’re middle-aged, you have money and you have health, but you have no time. When you’re old, you have money and you have time, but you have no health.
وقتی جوان هستید، زمان و سلامتی دارید اما پول ندارید. وقتی میانسال هستید، پول و سلامتی دارید اما زمان ندارید. وقتی پیر میشوید، پول و زمان دارید اما سلامتی ندارید.
ناوال راویکانت کمی بعد از پاراگراف بالا گفته، مردم معمولاً تازه زمانی متوجه میشوند به اندازه کافی پول دارند که دیگر زمان و سلامتیشان را از دست دادهاند.
خوددرگیریِ انسان
There’s a line from Blaise Pascal I read. Basically, it says: “All of man’s troubles arise because he cannot sit in a room quietly by himself.” If you could just sit for thirty minutes and be happy, you are successful. That is a very powerful place to be, but very few of us get there.
جملهای از بلیز پاسکال هست که من [زیاد] میخوانمش. میگوید: «تمام مشکلات انسان از اینجا میآید که نمیتواند در یک اتاق با خودش خلوت کند.» اگر بتوانید فقط ۳۰ دقیقه بنشینید و خوشحال و راضی بمانید، شما موفق هستید. این یک جایگاه بسیار قدرتمند و ویژه است که کمتر کسی به دست میآوردش.
واقعاً یک بار امتحان کنید. سعی کنید نیم ساعت بدون هیچ عامل بیرونی در یک اتاق بنشینید. نه کتاب بخوانید، نه موسیقی گوش کنید. و نه حتی به شکل فعالانه به مسائل و مشکلاتتان فکر کنید.
من که نمیتوانم. آنقدر پرونده و مسئله باز در ذهنم هست که هیچوقت نمیتوانم با آرامش و آسودگی بنشینم. همیشه یک کار عقب افتاده وجود دارد. همیشه یک کار برای روزهای آینده وجود دارد.
مذمت صفحهنمایش
No exceptions—all screen activities linked to less happiness, all non-screen activities linked to more happiness.
بدون استثناء تمام فعالیتهایی که به صفحهنمایش (موبایل، تلویزیون، لپتاپ) ربط دارند، منجر به خوشبختی و لذت کمتر میشوند؛ تمام فعالیتهای بدونصفحهنمایش منجر به خوشبختی و لذت بیشتر میشوند.
درک این حرف برای من کمی سخت است. احتمالاً شما هم مثل هزاران مثال نقض در ذهن دارید. اما من ترجیح میدهم که تلاش کنم قضیه را از دید ناوال راویکانت نگاه کنم. این بیزینسمن فیلسوف حرف بیخود نمیزند.
از هیچ به هیچ
هیچ میراثی وجود ندارد. چیزی برای به جا گذاشتن وجود ندارد. همۀ ما یک روزی میرویم. حتی بچههایمان هم از این دنیا میروند. تمام کارهایمان به خاکستر تبدیل میشود. تمدنهایمان نابود میشوند. سیارهمان و منظومه شمسی هم تبدیل به گردوغبار میشوند.
شما یک روزی قرار است بمیرید و هیچچیزی قرار نیست اهمیتی داشته باشد. بنابراین از زندگی لذت ببرید. یک کار مثبت انجام بدهید. عشق و محبت بروز دهید. دیگران را خوشحال کنید. یکم بخندید. از لحظه لذت ببرید. و کارتان را هم انجام دهید.
چند جمله کوتاه
Impatience with actions, patience with results.
برای عمل کردن بیصبر باشید. اما برای نتایج صبور باشید.
If there’s something you want to do later, do it now. There is no “later.”
اگر کاری هست که میخواهید بعداً انجام دهید، آن را همین حالا انجام دهید. «بعداً» وجود ندارد.
Life-hack: When in bed, meditate. Either you will have a deep meditation or fall asleep. Victory either way.
ترفند: وقتی در تختخواب هستید مدیتیشن انجام دهید. یا یک مراقبه بسیار عمیق خواهید داشت، یا به خواب میروید. در هرصورت برندهاید.
The greatest superpower is the ability to change yourself.
بزرگترین قدرت فراانسانی، توانایی تغییر دادن خودتان است.
If you’re not spending your time doing what you want, and you’re not earning, and you’re not learning—what the heck are you doing?
اگر زمانتان برای کاری که دوست دارید صرف نمیکنید، و درآمد هم کسب نمیکنید، و چیزی هم یاد نمیگیرید، دقیقاً دارید چه غلطی میکنید؟
As investor Charlie Munger says, “To find a worthy mate, be worthy of a worthy mate.”
به قول سرمایهگذار چارلی مانگر، برای پیدا کردن یک همسر/شریک شایسته، شایستۀ آن همسر/شریک شایسته باش.
Wisdom is understanding the long-term consequences of your actions.
خرد یعنی درک پیامدهای بلندمدت کارهایتان.
پی نوشت
من ناوال راویکانت را تنها اسماً میشناختم و یکی دوتا متن هم در وب دربارهاش خوانده بودم. بانی آشنایی من با این کتاب فوقالعاده خانم سحر شاکر بودند که در کانال تلگرامشان این کتاب را معرفی کردند.
بهروزرسانی ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیشب در متمم داشتم فهرست پیشنهادیام برای خرید کتاب در نمایشگاه کتاب ۱۴۰۱ را مینوشتم. طبیعتاً یکی از کتابهایی که معرفی کردم همین کتاب ناوال راویکانت بود. مثل همیشه در بخش «دیدگاههای پرطرفدار هفته» هم چشم گرداندم و کامنتهای «گروه متمم» و استاد شعبانعلی توجهام را جلب کردند.
دیدم یکی از دوستان متممی به ناوال راویکانت اشاره کرده و گفته که چرا متمم دربارۀ ناوال راویکانت مطبی نمینویسه. و در ادامه به کتابش هم اشاره کرده بود. این لینک کامنت ایشان است، زیرش میتوانید صحبتهای گروه متمم و استاد شعبانعلی را بخوانید.
متمم هم در جواب گفت که «ما در متمم تأکید داریم تا حد امکان در مورد متفکرها و صاحبنظرانی که سرچشمهٔ ایده یا افکار تازهای بودهاند، حرف بزنیم. یا لااقل در مورد کسانی که توانستهاند جریان تازهای با تکیه بر افکار و نظریههای پیشینیان ایجاد کنند. ناوال راویکانت تقریباً هیچ جملهای ندارد که از جای دیگری اقتباس نشده باشد. البته گاه و بیگاه – صرفاً برای خالی نبودن عریضه – به برخی منابع و مراجع اشاره میکند. اما با در نظر گرفتن حجم گستردهٔ اقتباسی که ایشان انجام داده، به طور قاطع میتوان گفت متنها و حرفهایشان مصداق کامل متنهای Under-referenced محسوب میشود.»
به فکر فرو رفتم. چه شد که من این قدر به این موضوع کمتوجهی کردم؟ چرا اصلاً دقت نمیکنم که یک کتاب اهل ارجاع دادن هست یا نه؟ البته که من به شخصه داشتن پانویسهای فراوان و مفصل، ایندکس، و بخش رفرنس را دوست دارم، اما هیچ روی این مسئله (به شدت استاد شعبانعلی و متمم) حساس نبودم. بخشی از مسئله هم به کمسوادی من برمیگردد. اگر کتابهای بیشتری بخوانم زودتر و راحتتر متوجه اینجور موارد اقتباس یا کپی خواهم شد.
البته خودم هم حس کرده بودم که قطعاً بخشی از حرفهای ناوال راویکانت اقتباس و تکرار حرفهای پیشینیان هست. اما دقیق نشده بودم.
خلاصه اینکه هنوز هم معتقدم این کتاب از نظر محتوا، کتاب بدی نیست. میتواند کلی ایده و سرنخ بدهد. اما لازم دیدم که این اطلاعاتی که از متمم و استاد شعبانعلی یاد گرفتم را با شما هم در میان بگذارم. امیدوارم در آینده من هم به این مسائل دقت بیشتری داشته باشم.
سلام نوید امیدوارم حالت عالی باشه.ببخشید اگه دارم با کمی تاخیر جواب میدم،این مدت بی اندازه گرفتار بودم و بلا های الکی هم بهم نازل شد! از سوختن یه هویی گوشیم بگیر تا کارای یه هویی دانشگاه و موارد دیگه ای که از حوصله اینجا خارجه؛خلاصه که من همین الان متوجه شدم که کامنت برام گذاشته بودی و ببخشید اگه با تاخیر جواب میدم.
همین اول در مورد فحش دادن بگم که مگه میشه بدون فحش دادن زندگی کرد؟ 🙂
اینایی که به قول تو با فحش دادن راحت نیستن دقیقا زندگی رو چطوری میگذرونن؟!
در مورد چالش ارتباطات هم دوست دارم توی یه فرصتی بیشتر باهم گپ بزنیم،مخصوصا اینکه الان علاوه بر مساله ارتباط با پسرها،چالش ارتباط با دخترها رو هم داریم و به هرحال اینا هم از نظر آماری حدود ۵۰ درصد جامعه رو تشکیل میدن و فارغ از رابطه دوست دختر-دوست پسری به نظرم اگه کسی بتونه در زمینه ارتباط با دخترها هم قوی باشه(بدون اینکه بخواد اغوا شون کنه و اون ها رو بکشونه به تخت خواب)میتونه مسیر موفقیت یا هر مسیر دیگه ای رو بهتر طی کنه.مثلا فرض کن رفتی توی یه سازمان یا مجموعه ی خصوصی مشغول به کار شدی که توی واحد شما همه دخترن و تو تنها پسر اون واحد هستی یا مثلا تعداد دخترها خیلی بیشتره؛توی این حالت آدم چی کار بکنه بهتره! اینا مواردی هستن که به نظرم میشه بهشون فکر کرد.
درمورد مسئولیت به مخاطب و این ها هم به نظرم هرچی آدم این مفاهیم رو حداقل در این سنین؛دایورت کنه بهتره 🙂 آخه چرا من باید دغدغه مخاطب رو داشته باشم واقعا؟ مگه رئیس جمهور و وزرا و… مون این دغدغه رو دارن؟ به نظرم این که آدم بخواد به فکر مخاطب باشه فقط دست و پاش رو میبنده و هیچ سودی هم نداره بعدم خودمونیم،مگه اصلا برای ۹۰ درصد مخاطب ها مهمه که من و تو کی هستیم؟
من و تو هم بیفتیم بمیریم به هیچ جاشون نیست(البته دور از جون تو)
درمورد وبلاگ نویسی که باید بیشتر بهش فکر کنم،ولی این روزا خیلی درگیر ساختن سایت برای دکتر آذرخش هستم و من چون اصلا وردپرس بلد نبودم بخاطر این مساله دارم وردپرس رو یاد میگیرم و با آزمون و خطا و صرف وقت و تقلا کردن دارم کار رو جلو میبرم؛این روزا توی بخش فنی سایت به دیوار میخورم هر از گاهی و باید کلی تقلا کنم که بتونم درستش کنم؛خلاصه که این روزها خیلی درگیر اونم ولی بعدا اگهه دوست داشتی حتما برات میفرستم که خودت هم یه نگاهی به سایت بندازی و نظرت رو بگی.
راستی نوید؛اگه دوست داشتی آی دی اینستات رو برام تلگرام کن که اونجا داشته باشم ات.
سلام
این چه حرفیه. بالاخره همه مشغله های خودشون رو دارن. سوختن گوشی بدشانسی اعصاب خردکنی به نظر میاد.
منم واقعا بدون فحش نمیتونم زندگی کنم.
آره خب. به هرحال یکی از لازمه های موفقیت مدیریت کردن ارتباطاته. مخصوصا خانم ها و دخترها پیچیده ترن به نظرم. بنابراین ارتباط باهاشون چالش برانگیز تره.
موافقم.
خداقوت پهلوان. آره دوست دارم سایت دکتر آذرخش ببینم. یکی از کسانی که در صورت داشتن وقت دوست دارم پیگیری کنم دکتر آذرخشه. اما فعلا بیش از حد توان بار روی دوشمه. دیگه واسه بحث های روانشناسی و خودشناسی جا ندارم.
اوکی امیرحسین. توی تلگرام برات آیدی میفرستم.
سلام نوید.
امیدوارم خوب و سلامت باشی.بسیار از خوندن نوشته ات لذت بردم و چقدر که دقت کلامی و ساختارمندی نوشته ات(و سایر نوشته هات) رو دوست دارم.مرسی که در مورد این کتاب نوشتی. من خودم شخصا تا الان به طور جدی و عمیق پیگیر ناوال راویکانت و حرف ها و مصاحبه هاش نبودم و در گوشی هم بخوام بهت بگم راستش به نظرم آدم خیلی عمیق و یونیک ای نیومد و بخاطر همین ترجیح دادم خیلی براش وقت نذارم فعلا تا وقتی که دوباره ببینم نظرم راجع بهش عوض میشه یا نه. یک سوال دیگه هم که چند باری برام پیش اومده بود این بود که چرا ناوال راویکانت مدتی هست که توی برخی فضاهای اینتلکچوالی و توسعه فردی در حال دیده شدن یا حتی بعضا وایرال شدنه(حتی از روی کنجکاوی رد این وایرال شدن رو در پیج های مختلف انگلیسی و غیر فارسی هم گرفتم)
ولی با خوندن متن زیبا و بسیار شفاف تو که برام خیلی دوست داشتنی بود فکر کنم موقع این رسیده که دوباره یه بازنگری در مورد ناوال انجام بدم و این بار عمیق تر و جدی تر بررسیش کنم.شاید این بار ناوال روی دل سنگ منم تاثیر گذاشت :))
نوید با این قلم زیبات و ذهن خلاق و توانمندت حیف نیست که کم بنویسی و ما رو از خوندن نوشته هات محروم کنی؟
سلام امیرحسین
خوبم. امیدوارم تو هم خوب باشی.
سلامت باشی. ممنون بابت لطفی که به من داری.
والا نمیدونم منظورت از فضاهای اینتلکچوالی دقیقا کجاست ولی فکر کنم من خیلی در جریانشون نیستم. توی توییتر و اینستا که اصلا دنبال اینجور محتواها نمیرم. توی وب هم فقط یه سری وبلاگ انگلیسی هست (مثل مارک منسون و پل گراهام و چند نفر دیگه که زیاد نمیخونمشون) و تعداد زیادی وبلاگ فارسی هست که دنبالشون میکنم. یه بخش قابل توجهی از وبلاگهای فارسی که دنبال میکنم یا متممی هستن یا حداقل متمم و محمدرضا شعبانعلی رو میشناسن. نمیدونم این فضاها اونی که میگی محسوب میشن یانه.
اما به هرحال من توی وبلاگ امین آرامش و امین کاکاوند در مورد ناوال راویکانت خونده بودم. بعدا هم که خانم شاکر معرفیش کرد دیگه کتابش رو خوندم. همون چندخط توصیف شون بس بود که من تشویق بشم کتاب رو بخونم.
منم به شخصه حس خوبی به چیزهای وایرال ندارم. کلا هرچیزی که تعداد زیادی آدم بهش علاقه نشون میدن احتمال بالایی وجود داره که خیلی چیز خفنی نباشه. استثنا هم وجود داره ها. اما چون میانگین علاقیات و ترجیحات مردم معمولا افتضاحه من این دید رو پیدا کردم (فی المثل دنیا جهانبخت که ۱۰-۱۵ میلیون فالوئر داره، یا امیر علی ق که فالوئر زیاد داره).
ایشالا که ناوال راویکانت و حرفهاش به دل سنگت بشینه. البته این سنگ چیزی از جنس الماسه امیرحسین. 😁
لطف داری. والا قلم که چه عرض کنم. اینی که من دستم میگیرم بیشتر به یه تیکه زغال شبیهه که باهاش خط خطی میکنم. قلم میشه اونی که استاد شعبانعلی یا آرمین جنت خواه دستشون میگیرن و نستعلیق مینویسن در فضای وب و اینستاگرام. :))
اگه تنبلی و باقی دوستانش اجازه بدن، خودم هم دوست دارم بیشتر بنویسم و موضوع و پیشنویس هم زیاده.
راستی امیرحسین تو احیانا جایی نمینویسی؟ ویرگولی، وبی، چیزی؟ چون ماشالا فن بیان قوی ای داری (جدی میگم).
ممنون که وقت گذاشتی و با پیامت منو خوشحال کردی.
شاد و سلامت باشی.
(دیشب که کامنتت رو تایید کردم یه دور جواب نوشته بودم. دستم خورد کنسل شد پاک شد. چندین بار پیش اومده توی وردپرس. باید اول یه جا دیگه بنویسم بعد بیارم کپی کنم. خلاصه این شد که یکم فاصله افتاد بین تایید و جواب.)
سلام مجدد نوید.
ممنون از اینکه اینقدر خوب و مبسوط نوشتی.منم در ادامه نکاتی که به ذهنم میرسه رو مینویسم.
درمورد فضاهای اینتلکچوال که منظورم از این جماعتی هست که خودشون رو جر دادن با مباحث توسعه فردی و چندین گروه خصوصی و سوپرگروه و… دارن که منم توی برخی هاش هستم و هر از مدتی یکی یه هو گل میکنه اصطلاحا. مثلا یه مدت تب حرف های مارک منسون تند بود-مدت دیگه حرف های جیمز کلیر و همینجوری هی مثل سالن مد سلیقه ها و طبع های این جماعت تغییر میکرد و مدتی قبل هم دیدم که ناوال خیلی روی بورسه و همه برای اون به به و چه چه میکنن. یه حرف خیلی خطرناکی 🙂 رو به صورت خیلی اشاره وار مینویسم اینجا و بعدا خصوصی در موردش صحبت میکنیم. اونم این که خیلی از متممی ها از متممی بودن فقط ژست اش رو دارن و در عمل و باطن هیچ شباهتی به اون چه که باید باشن و نمایش میدن ندارن.(خیلی مفصله و قبلا با هیوا و چند تا از بچه ها هم خصوصی در موردش صحبت کرده بودیم و بیشتر از این بازش نمیکنم فعلا). در مورد قلم و سبک نوشتن و ذهن خلاق ات هم هیچ اغراق نکردم.من که از بیرون این رو میبینم میفهمم و من چون یکم تم برونگرا طور هم دارم طبیعتا دامنه معاشرت هام زیاد بوده و اصطلاحا آدم های زیاد و مختلفی رو از قماش های زیادی دیدم و با علم به همه این ها اون موارد رو گفتم و بدون که پتانسیل ات خیلی عالیه ولی باید روی شبکه ارتباطی ات بیشتر دقت کنی نوید و از الان دوست های خوب بیشتری برای خودت بخری و بسازی(آره بخری!) چون حیف این استعداد خیلی خوب ات هست واقعا.
در مورد آرمین جنت خواه هم حرف هایی دارم که شاید روزی بیشتر گفتم و چون از خییلی قدیم میشناسمش و سر یه موضوعی یه کمک هم بهش کردم و یه سری موارد هست که اون رو هم بعدا خصوصی تر برات میگم.
در مورد نوشتن هم نه والا! تا الان بر این عقیده ام که من تا وقتی چیزی برای گفتن نداشته باشم و ارزش افزوده ای ایجاد نکنم چرا وقت مردم رو بگیرم که بیان الکی یه سری چیز بخونن! البته من خودم از وبلاگ نویس های قهار بودم قبلا توی بلاگفا و … و تجربیات این طوری رو از سنین خیلی کم دارم ولی الان که استانداردهای افرادی مثل دکتر آذرخش مکری که عزیز دل منه رو میبینم خجالت میکشم راستش که بخوام حرفی بزنم ولی میدونم که ممکنه نوعی پرفکشنیسم مخرب هم باشه.
سلام
آها. من اصلا عضو این گروه ها نشدم تا حالا. منم از رفتار گلهوار خوشم نمیاد. ولی خب جماعت گاهی اوقات هم انتخاب خوبی میکنن. مثلا همون مارک منسون فارغ از اینکه خیلی شدید بولد شد، حرفهای جالب و درستی میزنه.
سلطان حرفهای انقدر خطرناک رو اینجا نزن. برای جفتمون بد میشه. 😜
قطعا همینطوریه. خیلی هامون در خیلی از موقعیتها سعی میکنیم خودمون رو بهتر یا متفاوت از چیزی که هستیم نشون بدیم. تفاوت از اینجا شروع میشه که بعضی هامون سعی میکنیم تصویری که بقیه میبینن رو به خود واقعی مون نزدیک تر کنیم. مثل کاری که یاور مشیرفر اخیرا با انتشار «آنتی رزومه» انجام داد. به نظرم اتفاقا ما توی بدی های همدیگه راحت تر میتونیم صمیمیت پیدا کنیم. «عه تو هم مثل من تنبلی؟» خیلی احساس صمیمیت ایجاد میکنه. :))
ممنون بابت لطفی که داری و البته ممنون بابت توصیه خوبت. آره موافقم. باید ارتباطاات و دوستهای بیشتری داشته باشم. هرچند ترجیح میدم شبکه ارتباطیم محدودتر ولی عمیقتر باشه، اما این دوره از زندگی (قبل ۳۰) مناسب اینه که تا جای ممکن شبکه تو گسترده تر کنی و بعدا بری سراغ تعمیق روابط.
خوش به حالت واقعا. من آرمین جنت خواه رو خیلی دوست دارم. و تحلیلهای اجتماعی سیاسیش رو واقعا قبول دارم. جدیدا حرفهایی که توی پیج غیرسیاسیش میزنه (درباره عشق و زندگی و اینها) هم خیلی مناسب حال من بوده. یکی از دلایل مسخره که دوستش دارم اینه که جفتمون با فحش دادن راحت هستیم. :))
من خودم به شخصه (حداقل توی این وبلاگ) احساس مسئولیتی به «مخاطب عمومی» ندارم. چون اولا که اینجا کاملا مال خودمه (بر خلاف ویرگول و بیان و شبکه های اجتماعی). بنابراین فضای عمومی نیست و فضای خصوصی محسوب میشه. تفاوتش در این حده که توی خونه خودت حق داری با لباس زیر بگردی اما توی پارک یا راهروی ساختمون حق نداری.
فقط گاهی اوقات یه احساس مسئولیت ریز میکنم که اون دست و پام رو میبنده. مثلا یه کسایی که نظرشون برام خیلی مهمه ممکنه گاهی به اینجا سر بزنن و یا بعدا بیان اینجا رو بخونن. همین قضیه یکم دست و پام رو توی انتخاب موضوع و نحوه نوشتن و غیره میبنده.
دوما من هیچوقت وبلاگم رو تبلیغ نمیکنم. تنها روشی که باهاش وبلاگم رو یکم تبلیغ کردم این بوده که بعضی جاها که کامنت میزارم آدرس وبلاگم رو هم میزارم (توی کادرش البته اگه اون کادر وجود داشته باشه و نه داخل خود کامنت). یکی دو سه بار هم در کانتکست مناسب زیر پست های بقیه (و شاید یک یا دوبار در متمم) به یه مطلب مرتبطِ خودم لینک دادم.
وقتی هیچوقت کسی رو تشویق نکردم بیاد اینجا رو بخونه بنابراین نسبت به کسی مسئولیتی ندارم. آدم توی هرلحظه ای که داره متنی رو میخونه (از لحظه دیدن عنوان تا اواسط و اواخر متن) همه اش توی ذهنش داره از خودش میپرسه ادامه شو بخونم یا نه؟ ادامه شو بخونم یا نه؟ ادامه شو بخونم یا نه؟ اگه متن واقعا خوب نباشه طرف خودش بعد چند جمله تب رو میبنده میره سراغ زندگیش.
خودت حرف درست رو زدی. به نظرم این نگاهت پرفکشنیسم مخربه. از نظر علمی خیلی مونده ما به امثال دکتر مکری برسیم اما توی وبلاگ چیزهای دیگه ای رو میتونی تمرین کنی. از جمله مهارت نوشتن، انتخاب کلمات، ساختاربندی متن و افکار، و خیلی چیزهای دیگه.
و اینکه کمک میکنه بالاخره کم کم با آدمهای جالبی آشنا بشی. اگه خواستی وبلاگ بزنی و توی بحثهای فنی سوالی داشتی میتونی روی کمک من حساب کنی. در حد توانم در خدمتت هستم.
در نهایت دعوتت میکنم به مطالعه دوباره سری مطالب استاد شعبانعلی درباره وبلاگ نویسی