امروز عمق تنهایی خودم را به شکلی دردناک درک کردم. با استخوانهایم درک کردم یک چیزهایی در زندگیام کم هستند.
[منبع تصویر شاخص: ۱۰ Paintings That Show How Solitude Can Be Your Best Companion]موفقیت کوچک من
پس از مدتها، برای خودم موفقیتی کوچک کسب کردم. در دانشگاه یک ارائۀ ۱۵ دقیقهای دربارۀ «اقتصاد رفتاری» انجام دادم. به نظر خودم جدا از بعضی کمبودها، نسبتاً خوب پیش رفت. بازخورد استاد و بچهها هم خوب بود. حس میکنم بازخورد خوبشان فراتر از ادب و تشویق عاطفی بوده و واقعاً کارم بدک هم نبوده.
با توجه به اینکه در دانشگاه خیلی اهل حرف زدن با دانشجوهای دیگر نیستم و آخرین باری که در مقابل این همه آدم ارائه انجام دادم در کلاس ششم بوده، به نظرم خودم را خوب مدیریت کردم (به لطف آموزههای متمم و تمرینهای پیاپی در پشت بام).
بعد از پایان کلاس که تا حدی بابت موفقیت کوچکم خوشحال بودم، قدمزنان از دانشگاه خارج شدم، هوا هم در حالت ایدهآل من بود (ابری اما روشن + کمی نسیم). در حین پیادهروی به نتیجه رسیدم که در دانشگاه واقعاً تنها هستم. نه دوستی، نه «بابابزرگ»ای، نه آشنایی. تا حدی هم تقصیر خودم است. به قول خارجیها aloof و گوشهگیر و نجوش هستم.
موفقیت وقتی لذتش بیشینه میشود که بتوانی آن را با دیگران تقسیم کنی. لذت یک ارائۀ درسی خوب در این بود که وقتی برمیگشتم که بنشینم، دوستانم میزدند بر پشتم و میگفتند «تو رو چه به این غلطا؟» و با هم میخندیدیم. اما اتفاقی که واقعاً افتاد این بود که بعد از دستزدنها یک تعظیم کوتاه کردم و نشستم سرجایم. ساکت مثل همیشه.
خلاصه اینکه دلم سوخت. برای این موفقیتی که با تلاش و هوشمندی به دست آمد و بیهوده در تنهایی هدر رفت و نشد درست برایش خوشحال باشم. بماند که آن کسی که میخواستم تحت تأثیر قرار بگیرد، اصلاً نبود ارائهام را ببیند.
یک جا شنیده بودم: “.Elevation requires isolation” که یعنی «تنهایی لازمۀ موفقیت است». شاید اگر من مثل بقیه اهل دوستبازی بودم و سر کلاس توجهی به درس نداشتم، اهمیت این درس برایم کم میشد، در نتیجه نظر استاد به من مساعد نمیبود و به من پیشنهاد ارائۀ سر کلاس نمیداد (این فرصت تنها به دو نفر داده شد)، و من برای حفظ آن تصویرِ خوب تلاش نمیکردم. بنابراین احتمالاً در این قضیه تنهایی به ترقی و بالا رفتن من کمک کرده باشد.
دویدنهایی که حاصلشان نرسیدن است
حس میکنم خدا یا کائنات یا سرنوشت با من سر شوخی را باز کردهاند. از نوع دستیاش.
اگر چرخ این دنیا شانسی هم بچرخد، بالاخره هرازگاهی باید بخت به من رو کند. اما هربار که تلاشی میکنم، یا بینتیجه است یا نتیجهاش زمین تا آسمان با چیزی که میخواهم فرق دارد.
«اهمیتی ندارد که چقدر بدوم. من هیچ وقت به مقصد نمیرسم.»
(+)
انگار بعضی از آدمها قرار است از بعضی چیزها محروم بمانند. حتی اگر واقعاً دنبالش بدوند و از خیلیها لیاقتشان برای آن بیشتر باشد.
زبان چیز عجیبیست. اگر در تعبیر نشدنهای زندگیام بگویم «مال ما خار دارد.» میشوم یک آدم بیادب و لمپن.
اما میشوم جنتلمن و مؤدب اگر از قول مولوی بگویم:
تلخ کنی دهان من قند به دیگران دهی
دیوان شمس، غزل شمارۀ ۲۴۸۳ از مولوی (گنجور)
نم ندهی به کشت من آب به این و آن دهی
…
بگذارید ما بیادبها هم نفس بکشیم.۱ گاهی اوقات این اصطلاحات و کلمات غیرمؤدبانه هستند که عمق ماجرا را میرسانند. وقتی که یک ارز دیجیتال مثل لونا به آن شکل سقوط میکند، «لونا به #* رفت» از «لونا به فنا رفت» عمق مطلب را بهتر میرساند.
نمیشود که نمیشود که نمیشود
یاد یک شعر یا دکلمه افتادم که خیلی وقت پیش در ویدئویی شنیده بودم. بخشی از آن میگفت:
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود
قیصر امینپور
گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود
گاهی بساط عیش خودش جور میشود
گاهی دگر، تهیه بدستور میشود
گه جور میشود خود آن بیمقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور میشود
گاهی هزار دوره دعا بیاجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود
شاید بگویید الان ناراحتی (که نادرست است، من درمانده هستم). یا مغزت تحت تأثیر رویدادهای اخیر است و غیره (قاعدۀ اوج-پایان). شاید واقعاً همینطور باشد. اما نگاه که میکنم در اکثر موارد من تنها مصداق مصرعهای بولدشدۀ این شعر بودهام. از «تلاشهای منجر به هیچ» نمونههای زیادی در ذهن دارم، اما از «شدنهای نطلبیده» تجربه یا اتفاق خاصی به ذهنم نمیرسد. قول میدهم اگر موردی پیش بیاید یا به یادم بیاید، حتماً اینجا اضافهاش کنم.
اگر من بودم قطعۀ بالا را اینگونه مینوشتم:
گمان نمیکنی ولی بد میشود
Caesar Trusteeson (It’s OK if you didn’t get the joke)
نمیشود که نمیشود که نمیشود
بساط عیش خودش جور نمیشود
حتی دگر، تهیه بدستور هم نمیشود
جور نمیشود خود آن بیمقدمه
حتی با دو صد مقدمه ناجور میشود
هزار دوره دعا بیاجابت است
نگفته قرعه به نام تو نمیشود
کار دنیا واقعاً طعنهآمیز است. کسی که شعارش در زندگی «Keep Moving Forward» است، حرفهای بالا را نوشته.
پی نوشت
من یک شعار مهم دیگر هم دارم که احتمالاً بعداً بیشتر دربارهاش بنویسم.
De Nada A Nada
Of Nothing To Nothing
از هیچ به هیچ