نمیدونم فیلم «در جستوجوی خوشبختی» یا The Pursuit of Happyness رو دیدین یا نه. اگه ندیدین حتما به فکر باشید و ببینید. قطعا ارزش دیدن داره.
میخوام درباره یه چیزی حرف بزنم که شاید جانمایۀ فیلم باشه. ویل اسمیت (اسم کاراکتر یادم رفته با اسم بازیگر جلو میریم) که فروشندۀ یه وسیلۀ پزشکی به دردنخوره تقریبا مدام با بیپولی و حتی بدشانسی دست و پنجه نرم میکنه.
تامین هزینههای زندگی براش سخته. اون وقت مدام مشکلات مختلف پیش میاد.توی یه برههای مشکلات به معنای واقعی کلمه میریزن سرش. که من به دلیل رعایت حقوق شما و غیراخلاقی بودن اسپویل خیلی به جزئیات اشاره نمیکنم. 😉
از طرف دیگه در همون اثنا ویل علاقهمند میشه که وارد شغل کارگزاری بورس بشه. و حتی یه فرصتی هم براش پیش میاد که شانسشو توی یه شرکت معتبر امتحان کنه. قبلتر که یه مرد خوشمشربی رو میبینه که یه ماشین خفن داره ازش پرسیده بود که شغلت چیه و چطوری کار میکنی. اون هم گفته بود کارگزار بورسم و رفتار با مردم رو بلدم و کارم با اعداد خوبه.
بنابراین ویل آرزو میکنه که بتونه توی کارگزاری کار کنه. و میافته دنبال آرزوش. کماکان در کنار درگیری با بدبختیها و فروش دستگاههای اسکنر (اسکن استخوان) توی دورۀ کارآموزی شرکت میکنه.
خب. داستان رو تا آخر براتون نمیگم. خودتون برید ببینید. تا همینجا که گفتم کافی بود.
توی این مقاله، جیمز کلیر (نویسندۀ کتاب عادتهای اتمی یا خردهعادتها) حرف جالبی زده. از دو سبک زندگی حرف زده.
گفته که یه سبک زندگی اینه که همهش درگیر روزمرگی و کارها و فعالیتهای روزانه باشی. پروژهای که رئیست بهت سپرده رو تکمیل کنی. با دوستت بری سینما و الی آخر.
یه سبک زندگی دیگه اینه که یه رویایی داشته باشی. و برای رویات هدفگذاری و برنامه ریزی کنی. هرروز با عمل به برنامهت به سمت اهدافت (کوتاه-میان-بلند مدت) حرکت کنی و در نهایت رویات رو محقق کنی. البته این سبک زندگی هم قطعا خالی از کارهای روزمره نیست. به هرحال همهمون خانواده داریم. و شاید رویامون خیلی ربطی به شغل فعلی نداشته باشه. مثلا کارمند بیمه باشیم ولی رویامون این باشه که یه رمان جنایی بنویسیم.
جیمز کلیر سبک زندگی اول رو «زندگی ضرورت-محور» و سبک زندگی دوم رو «زندگی اهمیت-محور» معرفی کرده. البته الان که بحث اهمیت و ضرورت اومد احتمالا شما هم یاد ماتریس آیزنهاور افتادید. واقعا هم خیلی از بحث ما دور نیست. یادم نیست این نکته جزئی از توضیحات خود ماتریس آیزنهاور بود یا متمم خودش این نکته رو مطرح کرده بود. اما به هرحال گفته شده بود که:
«باید تلاش کنید که در بلندمدت درگیری خودتون رو با کارهای فوری و ضروری کمتر کنید و بیشتر به کارهای مهم بپردازید.» (منبع)
حالا برگردیم به فیلمی که در موردش حرف زدیم. شاید اگر من جای ویل بودم وسط اون همه بدبختی رویاهام رو فراموش میکردم. به جای شرکت توی یه دوره کارآموزی که تضمینی نداشت که بهم کار بدن میرفتم یه جایی کار میکردم. حتی اگر به اون کار علاقه نداشتم.
اما ویل انتخاب درستی کرد. بین دنبال کردن مسیر فوریتها و مسیر اهمیتها دنبال چیزی رفت که براش اهمیت داشت. اون ماشین خفن، اون اعتماد به نفس و حس خوبِ نسبت به زندگی (که پول تشدیدش میکنه) و از همه مهمتر تامین رفاه و آسایش پسرش. و به نظر ویل تمام این خواستهها با کار کردن توی کارگزاری محقق میشد.
یه مثال دیگه هم دارم.
برادرم نجات غریقه. شاید اولین شغل واقعیش نجات غریقی بود. الان اگه به میزان ایکس ساعت در ماه کار کنه شاید بتونه دو میلیون درآمد داشته باشه. اما داره توی حوزه سئو کار میکنه. و تازه کارآموزیش داره تموم میشه. و حتی اگه از فردا حقوق بگیره هم با همون میزان کاری که در استخر انجام میداد باز بهش دو میلیون نمیدن. اما برادرم انتخاب کرد که از خیر پول راحت و دم دستیِ نجات غریقی بگذره. و انرژی بذاره برای شغلی که در بلندمدت جای پیشرفت بهتری، و شرایط مناسبتری داره. نجات غریقی شغل یکنواخت و خستهکنندهایه (حداقل برای برادر من) و میشه گفت چندان جای پیشرفت هم نداره.
همه این صغرا کبراها رو چیدم که بگم انجام کارهای روزمره و فوری مهمه. اگه انجام ندیم بهمون حقوق نمیدن، روابطمون با اطرافیان کیفیتش افت میکنه و الی آخر. اما باید یادممون باشه که زندگی خیلی راحت ما رو توی خودش غرق میکنه. خیلی راحت غرق قبض آب و برق و کارهای روزمرهمون میشیم. اما چیزی که آخر سر خوشحالمون میکنه یه رویاست. رویایی که اگه بهش برسیم احساس خوشبختی و موفقیت میکنیم. و اگه نه، احساس بازنده بودن.
بنزین زدن مهمه، بین راه غذا خوردن مهمه، اما یادت نره که مقصد شیرازه. مقصد پمپ بنزین نیست.
حس میکنم همه حرفها رو زدم و تقریبا هر مطلب مرتبطی بود بهش اشاره کردم و لینک دادم. بعد از مدتها یه پستی به دلم نشست. اما یه حس بدی دارم. حس میکنم یه چیزی کمه. البته ربطی به این پست نداره. احتمالا دلیلش اینه که خود نگارنده (از بچگی آرزو داشتم از این عبارت استفاده کنم) از مقصدش مطمئن نیست و فقط بیهدف داره در مسیری نامعلوم حرکت میکنه.