دسترسی سریع

پیشگفتار

فایدۀ احتمالی خوندن این برداشت‌ها و نکات از کتاب قوی سیاه در دو چیزه. یکم، آشنایی اولیه با محتوای کتاب که به تصمیم گیری برای خرید و مطالعۀ کتاب کمک می‌کنه. دوم، اگر خوندینش براتون شاید جالب باشه که نکات جالب توجه و موارد آموزنده از دید شخص دیگه‌ای چی هست.

من مطالبی که حس می‌کنم فهمیدمشون یا دوست دارم بفهمم و ارزش دانستن و فهمیدن رو دارن در این یادداست می‌نویسم. این نکات گاهی دقیقا از متن کتاب هستن گاهی به زبان خودم چیزی که فهمیدم رو نوشتم و گاهی هم مثالی آوردم که به ذهنم رسیده یا مثال کتاب رو بسط دادم. جملاتی که فارسی معیار هستن دقیقا از کتاب نوشتم.

چیستی قوی سیاه

ما در دنیای بی‌نهایت‌ها زندگی می‌کنیم. شاید باورپذیر نباشه اما مهم‌ترین ابداعات و اختراعاتی که زندگی بشریت رو تغییر دادن تقریبا اتفاقی به وجود آمدن.

من به این اتفاقات شانسی یا تصادفی می‌گم قوی سیاه. قوی سیاه چند مشخصه داره:

  • غیر منتظره ست.
  • تاثیرات بزرگی برجای می‌گذاره.
  • بعد از رخ دادنش متخصصان سعی در تفسیر و توضیح اون دارن و می‌گن که قابل پیشبینی بود.

تا سال‌ها مردم فکر می‌کردن قو فقط می‌تونه سفید باشه. تا اینکه استرالیا کشف شد و در اون سرزمین قوهای سیاه دیده شدن. این که با تکیه بر مشاهدات گذشته بخوایم آینده رو پیشبینی کنیم اشتباه و شاید احمقانه‌ست.

به یک گاو ۱۰۰ روز آب و علف می‌دیم. توی این صد روز فکر می‌کنه ما چه آدم‌های خوبی هستیم. روز ۱۰۱ سرش رو می‌بریم و می‌خوریمش. با توجه به روندی که در گذشته وجود داشته کشته شدن گاو اصلا قابل پیشبینی نبوده.

اهمیت رویدادهای نادر

ما باید وقایع نادر رو مطالعه کنیم تا بتونیم وقایع متداول رو پیشبینی کنیم. برای پیشبینی کردن پدیده‌ها دو راه داریم. اول اینکه استثنائات و اتفاقات غیرطبیعی (و ظاهرا شانسی) رو در پژوهش در نظر نگیریم و روی موارد عادی تمرکز کنیم. راه دوم اینه که پدیده‌های متداول رو کنار بذاریم و روی رخداد‌های نادر و عجیب مطالعه کنیم؛ اللخصوص که رویداد مورد نظر «قوی سیاه» باشه و پیامدهای بزرگی داشته باشه.

اگر می‌خواید واقعا اخلاق، روحیات و ویژگی‌های کسی رو بشناسید بهتره اون رو در شرایط سخت مورد آزمایش قرار بدید نه شرایط عادی و روزمره.

احتمالا شنیدید که می‌گن اگه می‌خوای کسی رو بشناسی باهاش برو به سفر. چون به هرحال بیشتر ما به طور نسبی در محیط زندگی خودمون آرامش و کنترل بیشتری داریم. اما آدم صبور یا تندخو خودش رو در شرایط سخت نشون می‌ده. مثل وقتی که توی جاده چالوس ساعت دو شب لاستیک پنچر می‌شه. من به شخصه واقعا عصبی می‌شم توی همچین شرایطی و کلا زود از کوره در می‌رم.

مثال کتاب: آیا می‌شه خطری که یک مجرم می‌تونه داشته باشه رو بررسی زندگی روزمره‌اش با دقت بالایی تخمین زد؟ شاید بشه. به هرحال یکی هست که روتینش جا به جا کردن ۵۰ گرم شیشه در روزه و یکی هم هست که روتینش زورگیریه. حالا ممکنه تحت شرایطی خاص ولی برابر ما روبه‌روی موادفروش عزیزمون یا زورگیر محترم قرار بگیریم و اونا چاقو یا تفنگ دست‌شون باشه. خب حدس اولیه ما اینه که زورگیر خطرناک‌تره. چون کارش اینه که هرروز با تهدید فیزیکی پول در میاره ولی موادفروش فقط یه کالایی رو جابه‌جا می‌کنه. اما ممکنه در اون زمان خاص که ما جلوی موادفروش قرار می‌گیریم حال خوبی نداشته باشه و به دلایلی عصبی یا حتی خشمگین باشه پس خیلی زود حمله ور می‌شه. از طرفی این شانس هم وجود داره که زورگیره با دیدن چهرۀ شما یاد یکی از عزیزانش بیفته و از کارش منصرف بشه.

نمی‌گم که این چیزهایی که گفتم خیلی محتمل هستن اما به هرحال چیزی عجیبی هم نیستن.

پادکتابخانۀ اومبرتو اکو|دانسته‌ها و نادانسته‌ها

کتابخانۀ شخصی در اصل برای به نمایش گذاشتن میزان دانش یا سواد نیست برای افزایش خودبینی نیست. در واقع ابزار تحقیقه. اومبرتو اکو کتابخانه‌ای شخصی شامل بیش از سی هزار جلد کتاب بود.

«هیچ‌وقت نمی‌توانی تمام دانسته‌های گذشتگان را بدانی. کتابخانه جای یادگیری نیست، جای گم‌شدن است. با اعتمادبه‌نفس واردش می‌شوی، و هنگام بیرون‌آمدن یک بازندۀ به‌تمام‌معنایی.»

اومبرتو اکو

نسیم طالب هم نظری مشابه داره. کتابخانه نه تنها ابزار تحقیق و یادگیریه. بلکه کتابخانه‌ای که کتاب‌های خوانده نشده داره باارزش‌تر از کتاب‌خانه‌ای هست که تمام کتاب‌هاش خوانده شده. چرا که دیدن این کتابخانۀ خوانده نشده (یا پادکتابخانه) مدام نادانسته‌ها رو به ما گوشزد می‌کنه.

من کتاب سقلمه (از ریچارد تیلر) رو حدود یک سال هست که توی کتابخونه‌م گذاشتم. هربار که می‌بینمش بهم یادآوری می‌شه که من هنوز یکی از معروف‌ترین و شاید جالب توجه‌ترین کتاب‌های حوزۀ اقتصاد رفتاری رو نخوندم و در این حوزه هیچ اطلاعاتی ندارم.

قوی سیاه از سوء برداشت ما از امکان اتفاقات شگفت‌انگیز و کتاب‌های ناخوانده نشأت می‌گیره؛ چون ما دانسته‌هامون رو زیادی جدی می‌گیریم.

فکر می‌کنیم که چون سال‌هاست دلار یکی از قابل‌اعتماد‌ترین ارزهای بین‌المللیه تا ابد اینطور می‌مونه. با نگاه به گذشته می‌بینیم بله همیشه یکی از امن‌ترین راه‌های حفظ سرمایه برای ما ایرانی‌ها طلا یا دلار بوده (یا حداقل بی‌سوادی مثل من اینطور فکر می‌کنه) اما از کجا معلوم فردا بر اثر رویداد غیرمترقبه‌ای یک مرتبه دلار یا طلا ارزش‌ش افت شدید نکنه؟ شاید یه منبع خیلی خیلی بزرگ طلا پیدا بشه. شاید اقتصاد آمریکا آسیب ببینه و دلار ارزش‌ش بیاد پایین. این‌ها دقیقا قوی سیاه هستن. رویدادهای ممکنِ نامحتمل. یعنی می‌تونن اتفاق بیفتن اما احتمال رخ دادن‌شون خیلی پایینه.

تاریخ و ابهام سه‌گانه

تاریخ مبهم است. ما فقط آنچه را که اتفاق می‌افتد می‌بینیم و نه تمام علت‌های آن اتفاق. همانطور که ما نمی‌توانیم ذهن خدایان را با دیدن اعمال آن‌ها بخوانیم. همۀ ما راه رفتن ماشین رو دیدیم. اما احتمالا فقط متخصصین خودروسازی و مکانیک‌ها دقیقا می‌دونن که چه چیزهایی باعث راه رفتن ماشین می‌شه. من حداکثر می‌دونم که یه موتوری هست که با بنزین (یا هرچیز دیگه‌ای) کار می‌کنه.

ما می‌دونیم که دستور قتل امیرکبیر توسط خود ناصرالدین شاه داده شده. معمولا هم تصور می‌کنیم که شاه نمی‌تونسته در حالت عادی همچین دستوری داده باشه و حین مستی و ناهشیاری ازش فرمان رو گرفتن. ولی به هرحال به هیچ صورتی نمی‌شه مطمئن بود کل قضیه این بوده باشه. حتی خود شاه یا قاتلین یا مهد اولیا (که خواهان قتل میرزا تقی‌خان بوده) هم کل ماجرا رو نمی‌دونن.

تازه این داستان تقریبا حل شده‌ست و هیچ وقت راز و معما نبوده.

در داستان کمبوجیه و بردیا (پسران کوروش کبیر) اما واقعا ابهام وجود داره. کمبوجیه پسر بزرگ‌تر بعد از پدر به تخت نشست. برای پیش‌دستی یا شاید به خاطر نافرمانی دستور قتل برادر کوچک‌تر رو داد. وزیر اعظم هم به نظر به دستور عمل کرده بود. کمبوجیه به مصر لشکر کشید. زمانی که در مصر بود بهش خبر رسید که برادرت بر تخت نشسته و خودش رو پادشاه اعلام کرده.

کمبوجیه در حال بازگشت به ایران فوت می‌کنه. داریوش (داماد خانوادۀ سلطنتی) با کمک عده‌ای مدعی دروغین تاج تخت (گئومات مغ) رو می‌کشه و به تخت می‌نشینه. اما نظریۀ دیگه‌ای می‌گه که داریوش وارث واقعی تاج و تخت رو به قتل رسونده و بر تخت نشسته. (توضیحات بیشتر)

ذهن انسان از سه بیماری در ارتباط با تاریخ رنج می‌برد، چیزی که نسیم طالب آن را ابهام سه‌گانه می‌نامد:

  1. هرفرد توهم دارد که می‌داند در دنیا چه اتفاقاتی دارد می‌افتد یا افتاده است. دنیایی که از آنچه فکر می‌کنیم پیچیده‌تر است.
  2. اینکه ما فقط می‌توانیم اتفاقات را فقط پس از وقوع‌شان ارزیابی کنیم مثل این است که پشت سر را با آینۀ جلوی ماشین تماشا کنیم. تاریخ در کتاب‌های تاریخی منظم‌تر و شفاف‌تر دیده می‌شود تا در واقعیت تجربی.
  3. ارزشگذاری بیش از حد بر روی اطلاعات واقعی (و نه کامل و همه‌جانبه) و امتیاز دادن افراد به افراد دانش‌آموخته.

مشاغل صعودپذیرِ ریسکی و مشاغل صعودناپذیر پایدار

نسیم طالب یکی از بهترین نصیحت‌هایی که در عمرش شنیده، توسط یک دانشجوی سال بالایی در دانشگاه وارتون بهش گفته شده.

«حرفه‌ای رو انتخاب کن که صعودپذیر باشه. یعنی درآمدت ساعتی نباشه و تابع میزان کار کردنت نباشه.»

بعضی بازیگران هالیوودی گاهی قراردادشون رو به صورت درصدی از سود فروش فیلم می‌بندن. عرف اینه که آقای ایکس n میلیون دلار حقوق بگیره و فیلم رو بازی کنه و تمام. مثلا رابرت داونی جونیور و یکی دو نفر دیگه در سود فروش فیلم‌های اونجرز شریک بودن.

شغل بازیگری به هرحال صعودپذیره. چون بازیگر یک بار فیلم‌ رو بازی می‌کنه، حقوقش رو می‌گیره (یا حتی بهتر، توی سود فیلم شریک می‌شه) و تمام. خیاطی یک شغل صعودپذیر نیست. من باید برای هرمشتری یک میزان مشخص زمان و انرژی بذارم تا راضی‌ش کنم و ازش پول بگیرم.

مثال‌های دیگه برای شغل صعودپذیر (که تابع کمیت کار کردن نیست و بیشتر به کیفیت مربوط می‌شه):

  • نویسندگی
  • خرید و فروش سهام
  • بازرگانی
  • ساخت بازی

مشاغل صعودناپذیر (کاملا تابع کمیت کار کردن هستن و اثرگذاری کیفیت محدوده – این فهرست می‌تونه خیلی طولانی‌تر باشه):

  • آرایشگری
  • فروشندگی
  • کارهای نظافتی یا نگهداری از کودک و سالمند
  • کارهای تعمیراتی

چند نکته دربارۀ مشاغل صعودناپذیر:

یک: در مشاغل صعودناپذیر هم کیفیت کار کردن موثره. یک رستوران حداکثر می‌تونه در روز حدود ۱۲ ساعت کار کنه. احتمالا بعد از ساعت دوازده شب مشتری نباشه (اگه یکی دو نفر هم بیان از نظر اقتصادی باز نگه داشتن رستوران صرف نمی‌کنه). و همینطور قبل از یازده دوازده ظهر هم کسی برای ناهار نمیاد. اما خوب ممکنه دو رستوران در کنار هم باشن با تشابه در قیمت و حتی کیفیت اما یکی درآمدش به شکل قابل توجهی بیشتر باشه. حالا به خاطر حسن شهرت یا رفتار خوب کارکنان یا مشتری مداری.

دو: مشاغل صعودناپذیر هم در صورتی که کارفرما باشید و زرنگ باشید می‌تونن درآمد خیلی زیاد و البته پایداری ایجاد کنن. مثلا من ممکنه به جای یک رستوران، یک رستوران زنجیره‌ای داشته باشم. بنابراین در شرایط عادی درآمد کافی و تضمین‌شده‌ای دارم. برعکس مشاغل صعودپذیر همیشه گل و بلبل نیستن. همۀ کتاب‌های همۀ نویسنده‌ها به سود نمی‌رسن. چندتا جی کی رولینگ و استفن کینگ داریم؟ خیلی خیلی کم (این‌ عزیزان هم به لطف ساخت فیلم از روی کتاب‌هاشون به ثروت قابل توجهی رسیدن وگرنه واقعا نمی‌شه با نویسندگی ثروتمند شد).

سه: مشاغل صعودناپذیر الزاما بد نیستن. چون معمولا درآمد تضمین‌شده دارن (البته توی کشور ما کارمندان هم دیگه امنیت مالی ندارن).

بنابراین دو راه خیلی واضح داریم:

  • ریسک کنیم برای خیلی پولدار شدن و یا خیلی بدبخت شدن.
  • به همون شغل پایداری که همیشه برامون درآمد موردنیاز رو فراهم می‌کنه رضایت بدیم.

البته به نظر من ته ته اینکه ریسک کنی و ببازی اینه که به مسیر امن برگردی. مثلا من چهارتا کتاب می‌نویسم می‌بینم کتاب‌هام به ذائقه افراد زیادی خوش نمیاد و احتمال ده سال عمرم رو گذاشتم پای این‌ها. با یکم سختی یه شغل تضمین‌شدۀ مرتبط پیدا می‌کنم و مشغول به کار می‌شم.

قبل‌تر به کسی که رستوران‌دار هست اشاره کردم. رستوران‌داری به ذات، صعودناپذیر محسوب می‌شه. چون با یه حساب سرانگشتی می‌شه حداکثر میزان غذایی که در روز می‌تونه سرو کنه رو حساب کرد. حتی اگر یکی رستوران زنجیره‌ای هم داشته باشه فقط اعداد بزرگ‌تر می‌شن ولی با این‌حال کاملا قابل محاسبه و پیشبینی هستن.

با مشاغل صعودناپذیر هم می‌شه به ثروت خیلی زیاد رسید اما نه از حدی بیشتر. تقریبا همۀ ابرثروتمندان به خاطر قوهای سیاه به اینجا رسیدن. هیچکس با راه اندازی فست فودی و کافۀ زنجیره‌ای به ثروت بیل گیتس و ایلان ماسک و جف بزوس نرسیده. بنابراین، با مشاغل صعودپذیر، می‌شه مقدار زیاد ولی محدودی از درآمد رو به دست آورد اما درآمد فوق‌العاده زیاد مختص قوی سیاهه. رابرت کیوساکی نویسندۀ کتاب «پدر پولدار، پدر بی‌پول» بعد از این‌همه سال که فنون کسب ثروت و افزایشش رو تمرین کرد و به بقیه یاد داد، دارایی خالصش چیزی حدود ۱۰۰ میلیون دلاره. مارک زاکربرگ در ۲۳ سالگی و بیل گیتس در ۳۱ سالگی میلیاردر شدن. چرا؟ چون به لطف قوی سیاه به اونجا رسیدن.

ممکن بود زاکربرگ یه برنامه نویس معمولی باقی مونده بود و پروژۀ شکست خوردۀ فیسبوک گوشۀ کامپیوترش می‌موند. اما شانس آورد و فیسبوک براش سود حیرت‌آوری به ارمغان آورد.

چرا باید از مشاغل صعودپذیر دوری کنیم؟

چون توی این مشاغل عدۀ کمی برنده تقریبا همه چیز رو به دست میارن و عدۀ زیادی بازنده سر باقی‌مانده‌ها می‌جنگن. در مشاغل صعودپذیر همیشه پرکارترین و حرفه‌ای‌ترین برنده نمی‌شه بلکه اونی برنده می‌شه که در زمان و مکان مناسب قرار گرفته (و شاید کوشش و تخصص هم به کمکش اومده باشن اما به هرحال اصل کاری شانسه).

مطمئنا آمازون همیشه رقبایی داشته. رقبایی قوی‌تر یا ضعیف‌تر. اما به هرحال به خاطر تلاش، شانس و یا هرچیز دیگه‌ای به اینجا رسیده.

اگر خود من می‌خواستم کسی را نصیحت کنم، پیشنهاد می‌کردم حرفه‌ای را برگزیند که صعودپذیر نباشد! یک شغل صعودپذیر تنها زمانی خوب است که شما موفق باشید (بیل گیتس و برادران محمدی و جک ما باشید)؛ این شغل‌ها خیلی تصادفی و به شدت رقابتی هستند، با ناهماهنگی‌هایی که بین تلاش‌ها و پاداش‌ها وجود دارد، نابرابری بدتر و بزرگ‌تری هم به وجود می‌آورند.

در مشاغل صعودپذیر تعداد اندکی غول و تعداد خیلی زیادتری کوتوله داریم. در هر دو گروه هم کسانی هستند که از روی خوش‌شانسی یا بدشانسی به اونجا رسیدن. در هر دو گروه هم کسانی هستند که نتایج سخت کار کردن یا تنبلی کردن‌شون رو دارن می‌بینن. الزاما هم هرکسی به حق‌ش نمی‌رسه.

ظهور صعودپذیری در موسیقی

تا قبل اختراع دستگاه ضبط صدا خواننده‌ها یا نوازنده‌ها فقط زمانی درآمد داشتن که در جایی مشغول اجرا بودن. با کمک دستگاه ضبط صدا و تکنولوژی‌های پس از اون خواننده یا نوازنده یک بار کارش رو اجرا و ضبط می‌کنه و بارها اون رو می‌فروشه.

مشکلی که این پیشرفت به وجود آورد چیه؟ اگر این تکنولوژی نبود هرکسی مجبور بود از هنرمندان نزدیک به خودش (از نظر مکانی و زمانی) حمایت کنه و آثارشون رو گوش کنه. مثلا خیلی از مردم موسیقی بتهوون رو گوش می‌‌دن. ممکنه که موسیقی‌دان خیلی بااستعدادی (شاید در حد بتهوون) در شهر محل زندگی من باشه که در حال تدریس باشه. استعداد اون هدر می‌ره چون من به راحتی به موسیقی شاهکار بتهوون دسترسی دارم و دیگه سراغ شخص‌ ناآشنا نمی‌رم.

اگر تکنولوژی ضبط صدا نبود، موسیقی‌دان‌ها و خواننده‌ها هم مثل آرایشگر و نونوا مشتری محلی خودشون رو داشتن و کسی نمی‌تونست از کیلومترها دورتر بازارشون رو تسخیر کنه.

تعداد کمی آهنگ میلیون‌ها بار دانلود می‌شن و گوش می‌کنیم. ولی تعداد خیلی زیادی آهنگ تهیه و تولید می‌شن ولی اونطور که باید و شاید شنیده‌ نمی‌شن.

صعودپذیری آمریکایی

آمریکا با آزمون و خطای هدایت نشده با مدارای بیشتری برخورد می‌کند و همین باعث شده در جنبۀ خلاق چیزها و در تولید ایده‌ها و مفاهیم، یعنی در بخش صعودپذیر محصولات، متخصص شود و مشاغلی را که کمتر از مؤلفۀ صعودپذیری برخوردارند را به کشورهای دیگر صادر کند.

از طراحی کفش سود بیشتری حاصل می‌شود تا تولید آن. نایکی، دل و بویینگ می‌توانند تنها برای اندیشیدن‌شان، سازماند‌هی‌شان و انتقال چگونگی کار و ایده‌هایشان پول دریافت کنند. در حالی که کارخانه‌های فرعی در کشورهای در حال توسعه کار تولید را انجام می‌دهند.

اینترنت و صعودپذیری

اگه اختراع دستگاه ضبط صدا به اندازه یک ایکس قوهای سیاه دنیای ما رو افزایش داده باشه، اینترنت به اندازه صد یا هزار یا گوگل ایکس (گوگل عددیه با صدتا صفر) قوهای سیاه رو به دنیای ما اضافه کرده. با کمک اینترنت مشاغل صعودناپذیر صعودپذیر می‌شن. حتی نوشتن کتاب هم که می‌تونه بر اثر یک رویداد (قوی سیاه) به موفقیت چشمگیری تبدیل بشه، صعودپذیرتر و غیرقابل پیشبینی‌تر می‌شه.

قبلا تنها راه انتشار و فروش کتاب، فروختنش به صورت فیزیکی و از طریق ناشر بود. اما امروزه دیگه ناشر نمی‌تونه سر تیراژ کتاب خسیس بازی در بیاره. چون بحث تیراژ مطرح نیست. یک بار فایل آپلود می‌شه و تمام.

صعودناپذیر => نانوا => برای راضی کردن هر مشتری یک نان می‌پزه

صعودپذیر => نویسنده => یک بار کتاب رو می‌نویسه و هزاران بار چاپ می‌شه و به فروش می‌ره

ابرصعودپذیر => نویسنده => کتاب رو به صورت دیجیتالی می‌فروشه. یک بار نوشته می‌شه و یک بار آپلود می‌شه و هزاران بار خریداری و دانلود می‌شه

سرزمین بی‌نهایت‌ها و سرزمین متوسط‌ها

نسیم طالب دو سرزمین خیالی رو برای ما تصویر می‌کنه. در Mediocristan یا سرزمین متوسط‌ها، یک نمونۀ غیرعادی می‌تونه به شدت از بقیه متفاوت باشه اما به هرحال در مجموع تاثیر خاصی نداره. در سرزمین بی‌نهایت‌ها همه چیز صعودپذیره. برنده همه چیز رو می‌بره و بازنده‌ها بر سر خرده‌ریزها رقابت می‌کنن.

یک انسان عادی (نه پرخور و نه فقر غذایی) در سال حدود ۹۰۰ هزار کالری غذا می‌خوره. یعنی چیزی حدود ۲۵۰۰ کالری در روز. حالا ممکنه من یک روز کار زیاد داشته باشم وقت زیادی برای غذا خوردن نداشته باشم و چندتا بیسکوییت و یه لقمه کوکو بخورم. یه روز هم ممکنه به مهمونی رفته باشم و دوبرابر حالت عادی کالری دریافت کنم. اما به هرحال یک روز گرسنگی کشیدن و یا یک روز پرخوری در مجموع میزان کالری دریافتی من در سال تغییر چشمگیری به وجود نمیاره.

در سرزمین متوسط‌ها همه چیز مثل همین مثال دریافت کالری بود که زدم. طبق قانون فرضی مدیوکریستان که نسیم طالب مطرح کرد:

«هیچ مورد منفری وجود ندارد که تغییر به خصوصی در مجموع به وجود آورد. بزرگ‌ترین مشاهده تاثیرگذار خواهد بود اما در مقایسه با جمع کل ناچیز است.»

اگر بخوایم ۱۰۰ نفر آدم حاضر در عروسی رو بر اساس قد با هم مقایسه کنیم، اختلاف بین بزرگ‌ترین و کوچک‌ترین نمونه اونقدرها هم بزرگ نیست. به هرحال انسان بالغ بیست سانتی‌متری نداریم و انسان ۱۰ متری هم نداریم.

اما اگر همون افراد رو بر اساس دارایی‌شون مقایسه کنیم، ممکنه تفاوت‌ خیلی بزرگ‌ باشه. مثلا یک دارایی‌ش ۵۰۰ میلیارد باشه و دیگری ۳ میلیون.

برخی مقیاس‌ها متعلق به سرزمین‌ متوسط‌ها هستن:

  • ویژگی‌های فیزیکی انسان (قد، وزن، هوش، قدرت بدنی و غیره)
  • تعداد مشتری‌های یک آرایشگاه یا میزان فروش یک نانوا
  • میزان ساعت‌های کاری انسان‌ها (با فرض نخوابیدن هم هیچ کس نمی‌تونه در یک روز بیش از بیست و چهار ساعت کار کنه)

برخی‌ هم در سرزمین بی‌نهایت‌ها قرار دارن:

  • میزان فروش یک کتاب، آلبوم موسیقی، بازی ویدئویی یا فیلم سینمایی
  • میزان سود و درآمد از بورس یا بازرگانی
  • میزان درآمد از اختراع و ابداع چیزهای جدید و خارق العاده

تا چند قرن پیش تنها راه کشتن تعداد زیادی آدم این بود که برای هرشخص یک بار شمشیر یا تبری به حرکت در بیاد یا پیکان از کمان پرتاب بشه. بنابراین کشتن آدم‌ها و جنگ جزئی از سرزمین متوسط‌ها بود. چون می‌شد حساب کرد یک نفر با یک شمشیر چند نفر رو در یک روز می‌تونه بکشه. اما امروز یک نفر با فشردن یک دکمه و پرتاب یک موشک تعداد خیلی خیلی زیادی آدم رو می‌کشه.

اگر سرزمین بی‌نهایت‌ها و متوسط‌ها رو دو سر یک طیف در نظر بگیریم، می‌شه گفت ما در گذشته به سمت مدیوکریستان نزدیک‌تر بودیم اما مدام به اکستریمیستان نزدیک‌تر می‌شیم. و این فرآینده Extremization یا بی‌نهایت شدن در دو قرن اخیر سرعتش به شدت بالا رفته. حتی می‌شه گفت همین سرعت پیشرفت تکنولوژی دوران اخیر هم خودش متعلق به سرزمین بی‌نهایت‌هاست و صعودپذیره.

این پست فعلا به‌روز نمی‌شود!

دیگه زمان زیادی از وقتی که مطالعه‌ش کردم گذشته. و منم الان درگیر چندتا خرده کاری دیگه هستم. بنابراین این نوشته فعلا قرار نیست کامل‌تر بشه. اما بالاخره خلاصۀ خودم از کتاب + برداشت‌هام رو کامل می‌کنم. اونوقت احتمالا پی دی افش کنم.

شاید براتون جالب باشه از یک کتاب نظرات و برداشت‌های مختلف بخونید:

همه چیز درباره‌ی نسیم طالب و کتاب قوی سیاه: به کسی که کروات میزند اعتماد نکنید.

کتاب قوی سیاه نوشته نسیم طالب

معرفی کتاب قوی سیاه و ۱۰ پیشنهاد از نسیم طالب

یادداشتی بر قوی سیاه

بررسی کتاب قوی سیاه