اثر هزینۀ از دست‌رفته (Sunk Cost Effect) یا مغالطۀ هزینۀ از دست‌رفته (Sunk Cost Fallacy) چیه؟
من هم نمی‌دونستم. و الان هم زیاد درباره‌اش نمی‌دونم، اما بهترین مطلبی که در وب درباره‌اش خوندم، این نوشته در مدیوم بود.
تقریبا همه‌مون «اثر هزینۀ از دست‌رفته» رو تجربه کردیم.
مثلا نیم ساعت در صف نونوایی وایسادم، به نظر هم نمیاد تا نیم ساعت دیگه هم خبری از نون باشه اما به جای اینکه جلوی هدررفت یا هزینۀ بیشتر رو بگیرم، به این فکر می‌کنم که اگر الان برم زمانی که هزینه کردم هدر می‌ره. پس برای بی‌اثر نشدن اون نیم ساعت یک نیم ساعت دیگه هم هزینه می‌کنم.
احمد یک سال و خرده‌ای توی دبیرستان ریاضی خونده، قبلش هم در سال نهم کلی تلاش کرده بوده تا در یک دبیرستان خوب، بتونه رشتۀ ریاضی بخونه. اما حالا در اواسط سال یازدهم به نتیجه رسیده که دیگه کشش نداره و حتی نمی‌تونه این سال تحصیلی رو از سر بگذرونه، چه برسه به دوازدهم و کنکور. اما وقتی به تلاش‌هاش برای ورود به دبیرستان و داخل دبیرستان فکر می‌کنه، می‌بینه اگر امروز رها کنه تموم اون تلاش‌ها بی‌فایده می‌شن.
زهرا و نادر با این‌که دیگه به هم‌دیگه علاقه‌ای ندارن، هنوز دارن باهم زندگی می‌کنن. چرا؟ چون می‌گن اگه بعد از پنج سال زندگی مشترک طلاق بگیریم، اون همه زحمت و هزینه هدر می‌رن.
در هرسه مورد بالا شخص موردنظر درگیر مغالطه یا اثر هزینۀ ازدست‌رفته شده. به جای این‌که در همین نقطه که متوجه مشکل شده جلوی ضرر رو بگیره، به هزینه‌هایی که کرده فکر می‌کنه و می‌گه اگه الآن پا پس بکشم، اون هزینه‌ها هدر می‌رن.

از کجا بفهمم که چه زمانی باید مسیرم رو عوض کنم و چه زمانی باید با صبر و سرعت بیشتری بدوم؟
در همون نوشته‌، نویسنده لطف کرده و یک راه حل نهایی و به نظر من فوق‌العاده تعیین‌کننده معرفی کرده.
اگر در شک هستید که به مسیر ادامه بدید یا نه، از خودتون بپرسید که اگر می‌دونستم با همچین شرایطی روبه‌رو می‌شم باز هم شروع می‌کردم یا نه؟
اگر آره، در مسیر بمونید و یا خودتون رو تطابق بدید یا مسیر رو هموار کنید. و اگر نه، همین الآن مسیر رو رها کنید.
اگر می‌دونستم که قراره یک ساعت برای چهارتا نون وایسم، باز هم می‌‌ایستادم یا همون اول می‌رفتم یه نونوایی دیگه یا خونه خودم؟
اگر آره صبر می‌کنم و اگر جواب نه هست، باید همین الآن صف رو ترک کنم.
اگر احمد زمان انتخاب رشته و اون شب بیداری‌ها برای امتحانات سال نهم می‌دونست قراره توی دبیرستان بهش سخت بگذره، باز هم تصمیم به تحصیل در رشتۀ ریاضی می‌گرفت؟
اگر آره، باید با تلاش بیشتر و کمک گرفتن از دیگران این چندسال رو بگذرونه. و اگر نه، همین الآن دبیرستان رو ترک کنه و بره به جایی که براش بهتر و راحت‌تره. مثلا بره به سمت اون چیزی که حس می‌کنه بیشتر بهش علاقه داره (اگر به رشته‌اش و مسیرش علاقه داشت، خسته و دلزده نمی‌شد).
اگر اون زوج زمان شروع آشنایی می‌دونستن که قراره با چه چالش‌هایی رو‌‌به‌رو بشن هم باهم ازدواج می‌کردن؟
اگر جواب‌شون آره‌ست (یعنی این همه دردسر و بدبختی ارزشش رو داشته)، باید باهم سازش کنن و اگر جواب‌شون نه هست، بهتره حداقل ادامۀ عمرشون رو هدر ندن.
اگر من اولین باری که فلان شخص رو دیدم، می‌دونستم که قراره چه اتفاقاتی (خوب و بد) برامون رقم بخوره، بازهم به اون شخص نزدیک می‌شدم؟ یعنی کفۀ ترازوی سمت معایب پایین‌تره یا مزایا؟
اگر حس می‌کنم با دانش امروزم (نسبت به خوشی‌ها و سختی‌ها) هم وارد رابطه‌ (مسیر) می‌شدم، پس بهتره با صبر و تغییر خودم یا شرایط ، کار رو برای خودم راحت‌تر کنم. اگر هم حس می‌کنم پا به فرار می‌گذاشتم پس بهتره همین الآن هم (حتی اگر در میانه یا اواخر مسیر/رابطه هستم) همه چیز رو رها کنم.
(چقدر اگر شد!!!)