خاطره من و رفتار با حیوانات
وقتی این نوشته از محمدرضا شعبانعلی عزیز رو خوندم، یک خاطرهای برام تداعی شد. فکر میکنم کلاس هفتم بودم و زمان امتحانات خرداد یا دی بود. به هرحال داشتم از مسیری که همیشه رفتوآمد میکردم به مدرسه میرفتم. جایی که نسبتا خلوت بود دیدم یک کلاغ و یک کبوتر باهم درگیرن. بال کبوتر آسیب دیده بود یا کلاغ بهش آسیب زده بود، کلاغ در تلاش بود که کار کبوتر رو تموم کنه. با نوک و پنجهاش مدام بهش ضربه میزد. من برای کسری از دقیقه…
ادامه مطلب