ایکاش قدرت اتفاقات و انتخابهای کوچک را بیشتر درک کنیم.
برداشت شما چیه؟
.
.
.
.
.
.
.
.
برای من مصداق اهمیتِ تصمیمات و اتفاقات به ظاهر کوچک ازدواجهایی هستن که به خاطر همسایگی شکل گرفتن. یعنی دو نفر باهم آشنا شدن چون همسایه بودن. شاید اگر خانوادۀ یکیشون پول بیشتر یا کمتری داشت یا بنا به اتفاقاتی (مثلا توصیه یا نظر مشاور املاکی) در یک محلۀ یا خونۀ دیگه ساکن میشدن این دو نفر باهم آشنا نمیشدن و هرگز زندگی مشترک تشکیل نمیدادن.
همین امروز یک کارآفرینی که در تلویزیون اومده بود تعریف کرد:
«من مسافرکش بودم. یک روز یک آقایی رو سوار کردم و بین راه ایشون گفت که من پول کرایه رو ندارم اما دارم میرم جایی که کار کنم. اگر کار رو گرفتیم نصف دستمزدش مال تو. من هم باهاش رفتم و با کارفرما صحبت کردیم، کار رو گرفتیم و انجام دادیم و هرکدوم سهممون رو برداشتیم.»
این آقا از اون بعد دیگه مسافرکشی نکرد و توی همون حوزۀ مربوط به تعمیر و نصب پارتیشن (دیوارک) موند و کم کم خودش رو بالا کشید. الآن یک کارگاه شاید هم کارخونه تولید دیوار کاذب داره و اصلا اومده توی برنامۀ «حرف حساب» برای همکاری و جذب سرمایه.
مسافرکش => آشنایی با یک تعمیرکار پارتیشن => همکاری => ادامه دادن کار و پیشرفت => تولیدکنندۀ پارتیشن
خود من (و احتمالا شما) بهترین دوستهام، کسانی بودن که توی مدرسه باهم آشنا شدیم. ممکن بود اگر من به فلان مدرسه که دو سال پیش در انتخاب کنار گذاشتمش، میرفتم تا الآن معتاد شده بودم یا از درس و مدرسه میافتادم (به خاطر محیط و دوستان).
یک سری تصمیمات کوچک در زندگی من هستن که به شکل عجیبی دوستشون دارم. تصمیماتی که بعدا دیدم باعث شدن، با شخصی نازنین آشنا بشم یا از دست اشخاصی خبیث نجات پیدا کنم.
راستی احتمالا شما هم این کلیشه رو دیدین:
پسر به طور اتفاقی به دختر برخورد میکند، جزوهها و ورقههای دختر بر زمین میافتند، باهم برگهها را جمع میکنند.
(صفحه نمایش سیاه میشود)
«عروس خانم آیا وکیلم؟»
«عروس رفته …»
عروس رفته خر بیاره چون بعد از گفتن بله قراره باقالی بار کنه!!!
اتفاقا از قصد ادامۀ «عروس رفته …» رو ننوشتم. 🙂
ممنون بابت نظرت.