امروز یکم (حدود یک ساعت) درگیر خوندن نوشتههای حسین قربانی عزیز دربارۀ وبلاگ نویسی شدم. آخر سر هم با بوکمارک کردن تمام تبهایی که باز کرده بودم و امیدواری برای مطالعۀ در آینده، بستمشون.
به هرحال نوشتن پست وبلاگ مهمتره. انقدر دربارۀ نوشتن خوندم که دلم خواست بنویسم. راستش نمیدونم که همه این حس رو دارن یا فقط منم که (فقط) برای نوشتن و وبلاگ نویسی تنبلی نمیکنم. یکی از عادتهای مفیدی که به طرز باورنکردنیای موفق به تکرارش شدم، وبلاگ نویسی بوده. اولش فکر نمیکردم بیشتر از چندروز دووم بیارم. هنوز هم از این که بتونم از این نوشته یک پست بیرون بیارم مطمئن نیستم چه برسه و به فردا و روزهای بعد. حالا جالبه حسین عزیز نوشته بود که پستهایی که منتشر میکنه معمولا برای چندروز قبل هستن. این کار به نظرم چند مزیت داره:
- اگر یک روزی خیلی گیر و گرفتاری بود (تو مایههای تصادف و گروگانگیری) میشه در عرض چند ثانیه، پیش نویسی که از قبل آماده شده رو منتشر کرد.
- امکان بازنگری و بازنویسی و ویرایش چندباره وجود داره. (پس بگو چرا انقدر نوشتههای بعضیا تر و تمیز و مرتب و سازمانیافتهست – من بیشتر چریکی کار میکنم 😀 )
- اگر چیز جدیدی به ذهنمون رسید میتونیم به نسخۀ نهایی اضافه کنیم. چون معمولا مغز برای پروندههای باز در حال جستوجو و جمع آوری اطلاعاته، ممکنه به مطالب خوبی برسیم.
- خیالمون راحته و کار دقیقه نودی انجام نمیدیم. (اگر نوشتههای من ساعت هم داشتن و میدیدین که چه ساعتی نوشته اومده روی سایت، با مفهوم دقیقه نود بیشتر آشنا میشدین.)
به نظرم اگر بتونم توی چند روز مثلا به جای اینکه فقط پست اون روز رو بنویسم، یک پست اضافه هم بنویسم و خودم رو دو سه روز جلو بندازم، عالی میشه. البته متاسفانه چهارتا نوشتۀ پوچ دارم که اونا رو هم باید قبلش پر کنم.
من این سایت رو دوست دارم. جزء داراییهای معنوی منه. راستش من خیلی دارایی معنویای ندارم. اصلا اون حسی که آدم به سایتش داره با حسش نسبت به صفحهاش در پلتفرمهای وبلاگنویسی و شبکههای اجتماعی زمین تا آسمون فرق داره.
راستی خیلی وقت پیش دوتا (یکیش اینه – دومی رو پیدا نکردم) نوشته از شاهین کلانتری عزیز خوندم که تشبیهاتی از سایت شخصی بودن. مثلا ایشون برای ترغیب و درک بیشتر مخاطب، سایت شخصی رو به کشور، نویسنده (مدیر یا صاحب سایت) رو به رئیس جمهور (من دوست داشتم شاه میبودم 😉 )، بازدیدکنندهها رو به مردم (که به مرور به کشور مهاجرت میکنن) و مطالب و محتوا رو به امکانات رفاهی تشبیه کرده بود. من خودم عاشق این تشبیه هستم.
محمدرضا شعبانعلی عزیز هم معمولا سایت خودش رو به خونۀ خودش تشبیه کرده. حالا یک چیزی که من متوجهاش نشدم اینه. گاهی بازدیدکنندهها مهمونان و محمدرضا صاحبخونه و گاهی محمدرضا مخاطبین رو (دوست خودش و) صاحب واقعی سایت میدونه. سایت محمدرضا شعبانعلی برای من بیشتر مثل یک قصر میمونه.
اما من سایت خودم رو چی میدونم؟
راستش من توی تشبیه و استعاره تمرینی نداشتم و بلد نیستم. اما به هرحال بهترین چیزی که الآن به ذهنم میرسه، یه کتابخونهست. کتابخونهای که من تمام کتابهاش رو نوشتم (کتابهای زرد 🙂 ) و خودم هم کتابدارشم. قاعدتا بازدیدکنندۀ عزیز هم که عضو کتابخونهست.